وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِى ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعْدِ ٱلذِّكْرِ أَنَّ ٱلْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ ٱلصَّـٰلِحُونَ [٢١:١٠٥] و ما در زبور -پس از تورات- نوشته‌ايم كه اين زمين را بندگان صالح من به ميراث خواهند برد. ظهور - آرشیو 1392/6
ظهور - آرشیو 1392/6
<-Description->
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 شهریور 1392 توسط محمدنبی مرادقلی | نسخه قابل چاپ | تعداد بازدید 171 بار

فتنه هاى پيش بينى شده براى امت اسلام

 

     بر حذر داشتن امت توسط پيامبر از فتنه هاى پس از وفات ايشان

     وقتى پيامبر در بستر بيمارى بود ، مطالب ارزنده اى را به امت عرضه كرد كه هيچ پيامبرى براى امتش به ارمغان نياورده بود . پيامبر مى خواست تا امت به پيروى از او ، به برنامه و روشى عمل كنند كه هدايت امت را تضمين كرده و هرگز گمراه نشوند و تا قيامت سرور امت هاى ديگر باشند اما عمر بن خطاب با پيامبر رويارويى كرد و اين ارمغان را ردّ كرد ! « طُلَقا » و آزادشدگان قريش كه در آن زمان زياد بودند هم سخن وى را تأييد كردند و فرياد مى زدند : هرچه عمر مى گويد ! دوات و كاغذ برايش نبريد، كتاب خدا ما را بس است .

     معنى اين سخن آن است كه سنّت پيامبر را قبول نداريم و نمى خواهيم براى ما پيمانى بنگارد .

     طرفداران خلافت ، از برخورد عمر با پيامبر دفاع كرده و هنوز هم تا امروز از آن جانبدارى مى كنند. ماجراى اين رويارويى در شش جا از كتاب بخارى روايت شده است!

     به رغم آن كه امت خواست خدا در تعيين آينده خود را نپذيرفت و با آگاهى و به عمد، خواست كه در كوران گمراهى و فتنه باقى بماند ، اما پيامبر مهربان مشتاق بود امتش را از درگيرى و خونريزى براى دستيابى به حكومت ، بازدارد .

     در اين باره طبرانى در معجم الكبير 22/69 و مسند الشاميين 3/124 حديثى به نقل از واثلة بن اسقع آورده اند كه مى گويد : شنيدم رسول خدا فرمود : « شما مى پنداريد كه من آخرين كسى هستم كه مى ميرم ، اما نخستين فردى هستم كه از ميانتان مى رَوَم ; پس از من به صورت گروه هاى جدا از همديگر در مى آييد و برخى ، بعضى ديگر را مى كشند » . تاريخ دمشق 59/46 ، زوائد 7/306 ( كه گفته است : راويان ثقه اند اما در مورد برخى از آنها اختلاف هست ) .

     مسند شاميين 1/56 به نقل از پيامبر آورده است : « به من وحى شده كه مهلتى ندارم و قبض روح خواهم شد و شما پس از من به صورت گروه هايى جداگانه به دنبالم خواهيد آمد و برخى ، گردن بعضى را خواهند زد » يعنى در روز قيامت به صورت گروه هاى مختلف نزدم مى آييد ، چون قاتل و مقتول خواهيد بود . معناى حديث آن است كه خواست الهى براى امت رخ خواهد داد .

     فرمايش پيامبر « مى پنداريد آخرين كسى هستم كه مى ميرم » بيانگر آن است كه قريش شايعه مى كرد كه پيامبر بعد از همه اصحاب و آخرين نفرى است كه درخواهد گذشت . اين شايعه بخاطر آن بود كه از هرگونه تأثيرگذارى بيعت غدير جلوگيرى كنند و نگذارند در زمان حيات پيامبر با على(عليه السلام) بيعت شود ! به همين سبب بود كه پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، عمر اصرار داشت كه ايشان نمرده است ، و زمانى مطلب را پذيرفت كه ابوبكر آمد و حاضر شد !

     تمام راويان پيش بينى پيامبر از فتنه هاى پس از خود را روايت نموده و گزارش كرده اند كه ايشان امت را از فتنه ها بر حذر داشت . ابن حماد 1/30 و 48 از ابوموسى روايت كرده كه رسول خدا فرمود : « پيش از قيامت ، هَرْج خواهد بود » پرسيدم : هَرْج چيست ؟ فرمود : « قتل و كشتار » . پرسيديم : بيشتر از آنچه كه امروز كشته مى شوند ؟ ( در آن زمان مسلمانان در مرزهاى خود بودند و جنگى نبود ) فرمود : « مقصود نبرد با كافران نيست ، بلكه برخى از شما بعضى ديگر را مى كشيد ، حتى مرد ، جدّ و پدر و برادر و عموزاده و همسايه اش را مى كشد ! »

     راوى مى گويد : ]پس از فرمايش پيامبر[ مردم از اندوه يا ترس خاموش شدند، به گونه اى كه كسى لبخند نمى زد تا دندانش ديده شود .

     در روايت احمد 4/391 و 406 آمده است كه شنوندگان گفتند : سبحان الله ! ]چنين وضعى پيش مى آيد ، در حالى كه[ عقل و خِرَد داريم ؟!

     فرمود : « نه ، عقل مردم آن زمان از بين مى رود و مردمِ كم عقلى باقى مى مانند كه بيشترشان مى پندارند ارزش و بهايى دارند، در حالى كه هيچ ارزشى ندارند ! »

     ر. ك : احمد 4/414 ; ابو يعلى 13/203 و 212 و 237 ; ابن حبان 15/104 ، ابن ابى شيبه 15/13 ، طيالسى /35 به نقل از عبد الله ، عبد الرزاق 11/364 از ابن مسيّب ، مسلم 4/2056 ، ابن ماجه 2/1345 ، ترمذى 4/498 و . . .

     همچنين بخارى در چند جا از « صحيح » از جمله 1/29 و 2/22 به نقل از ابو هريره آورده است كه پيامبر فرمود :

     « قيامت برپا نمى شود مگر پس از آنكه دانش رخت بربندد ، لغزش ها زياد شود ، زمان و ساعات نزديك هم گردند ، فتنه ها آشكار شود ، هَرْج ( يعنى قتل و كشتار ) زياد شود ، و مال و اموال چنان زياد شود كه سرريز گردد ! »

     در بخارى 7/82 و 8/89 آمده است كه پرسيدند : هَرْج چيست ؟ فرمود : قتل و كشتار !

     در 8/101 آمده است : « قيامت برپا نمى شود مگر پس از آنكه بين دو گروه بزرگ ، نبردى بزرگ رخ دهد كه هر دو به يك چيز دعوت مى كنند . نيز قيامت برپا نمى شود مگر پس از آنكه كه حدود سى دجال دروغگو بيايند و همگى مدعى باشند كه رسول خدا هستند ! همچنين قيامت زمانى برپا مى شود كه دانش رخت بندد، لغزش ها زياد شود، زمان و ساعت ها به هم نزديك شوند ، فتنه ها آشكار ، هَرْج ( كشتار ) زياد شود و آن قدر ثروت ميانتان زياد شود كه فراگير و سرريز گردد ، بدان اندازه كه مالدار دنبال كسى باشد كه صدقه اش را قبول كند اما كسى كه صدقه را به او پيشنهاد كنند ، بگويد كه بدان نيازى ندارم !

     قيامت برپا نمى شود مگر پس از آنكه مردم ساختمان ها را بلند بسازند ، و آدمى بر قبر هر مُرده اى بگذرد ، بگويد كاش به جاى او بودم ، و خورشيد از جهت مغرب طلوع كند . وقتى از اين سو طلوع كرد و مردم آن را ديدند ، همگى ايمان مى آورند اما ديگر ايمان سودى به حالشان ندارد ، چون پيشتر ايمان نياورده و در ايمانشان كار خيرى كسب نكرده و انجام نداده بودند .

     وقتى قيامت برپا شود ، دو مرد كه لباس خود را براى فروش گسترده اند ، فرصت فروش و يا جمع كردن پيدا نمى كنند . مردى كه شير شترش را دوشيده ، فرصت نمى كند آن را مزه كند ! مردى كه در حال ساختن حوض خانه اش است ، وقت نمى كند آن را آب كند و كسى كه لقمه اش را به طرف دهانش بُرده ، فرصت خوردن آن را پيدا نمى كند .

     مانند اين حديث در مسند احمد 2/492 از ابو هريره ، طبرانى 9/220 از ابن عمرو و . . .

ملاحظات و ارزيابى

     نكته نخست : وقتى در كلام صحابه ، رخدادى پيش از قيامت يا در آخر الزمان توصيف مى شود ، به دلايل زير نبايد آن را قرينه اى قطعى براى مشخص كردن زمان رخداد بدانيم :

     1. آنان باور داشتند كه زمانشان آخر الزمان است و پيامبر فرموده : « من و قيامت مانند اين دو هستيم ( انگشتانش را جفت كرد ) » ( بخارى 6/177 ) چنان كه ايشان لقب پيامبر آخر الزمان را هم دارند . ( كمال الدين /190 ) .

     2. راويان دستگاه خلافت ، زمان هر رخداد بدى كه در زمان صحابه وعده داده شده بود را به تأخير مى انداختند و دور مى دانستند . ملاحظه شد كه پيامبر به يارانش فرمود :

     « مى پنداريد من پس از همه شما مى ميرم ، در حالى كه نخستين فردى ام كه از ميانتان مى رَوَم ، آن گاه پس از من به صورت گروه هاى جدا از همديگر مى آييد و برخى از شما بعضى ديگر را مى كشند » .

     نگارنده : به رغم تمامى اين نصوص صريح و روشن باز هم خيال مى كنند كه درگيرى و كشتار و فتنه ، پيش از قيامت خواهد بود ، در حالى كه پيامبر به صراحت به آنها گفته است كه : « پس از من بر سرِ حكومت و قدرت مى جنگيد » و اين فتنه ها هيچ ربطى به ظهور امام مهدى(عليه السلام) ندارد مگر آنكه طبق آنچه كه شيعه و سنى روايت كرده ، ادامه اين اختلافات و درگيرى ها تا زمان ظهور امام زمان خواهد بود .

     از جمله طبرانى در معجم الكبير 18/51 از عوف بن مالك روايت كرده كه از پيغمبر پرسيدم : آيا شام فتح مى شود ؟ فرمود : « آرى ، به زودى ، و فتنه هايى پس از فتح شام ، رخ مى دهد ، سپس فتنه اى دشوار و تاريك خواهد آمد ، آن گاه فتنه ها يكى پس از ديگرى رخ خواهند داد تا مردى از اهل بيتم خروج كند كه به او مهدى مى گويند . اگر او را دريابى ، پيرويش كن و از هدايت شوندگان باش » . بقيه روايات خواهد آمد .

     نكته دوم : به جهت عامى بودن راوى و به سبب شيوع احاديث جعلى و اسرائيليات ، رخدادهاى ديگرى را بر نشانه هاى قيامت اضافه كرده است كه نمونه هايى را در اين باره خواهيد ديد .

     نكته سوم : اين احاديث در خدمت خلافت قريش و مصلحت آنان به كار گرفته شده است . از نخستين راويان ، ابو موسى اشعرى است كه نگذاشت مسلمانان در جنگ با خوارج ، امير مؤمنان(عليه السلام) را يارى كنند . ابوموسى ، در آن زمان استاندار امام در كوفه بود و هشدارهاى پيامبر به امت درباره جنگ و درگيرى را بازگو كرد و آنها را به جنگ خوارج ربط داد و موجب همراهى نكردن امام على(عليه السلام) براى نبرد با گروه سركش خوارج شد و فرصتى براى طلحه و زبير و عايشه فراهم آورد كه بر بصره ، سپس بر كوفه چيره شوند و حكومت على(عليه السلام) را براندازند !( جواهر التاريخ : 1 ) .

 

فتنه عالم گير و پُر شدن زمين از ستم و بيداد ستمگران

     تمام منابع مسلمانان بيان مى كند كه اقدام سترگ امام مهدى(عليه السلام) آن است كه زمين را از عدل و داد پر مى كند ، پس از آنكه از ظلم و ستم آكنده شده باشد . از اين مى فهميم كه ظهور امام پس از فتنه فراگير بوده و ستمگران پيش از ايشان، زمين را از ظلم و ستم پُر مى كنند .

     پر شدن زمين از ظلم ، مفهومى عرفى است كه بر بيشتر زمان ها صدق مى كند ، خداوند فرمود :

     « فساد ، در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند ، آشكار شده است . خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند ، شايد (به سوى حق) بازگردند » ( روم/41 )

     در زمان ما نيز ، فساد در خشكى و دريا و هوا آشكار شده و چنان زمين آكنده از ستم گرديده كه خفقان آور است .

     اينك نمونه هايى از احاديث شيعه و سنى :

     كمال الدين 1/286 از جابر آورده است كه رسول خدا فرمود : مهدى از فرزندان من و همنام و هم كنيه من است . شبيه ترين مردم به من ، در آفرينش ( ظاهر ) و اخلاق ( باطن ) است . غيبتى خواهد داشت كه امت ها در آن وضع گمراه مى گردند اما پس از آن همچون ستاره درخشان بازمى گردد و زمين را از عدل و داد پُر مى كند ، چنان كه آكنده از ستم و بيداد شده بود » .

     كمال الدين 1/287 از امير مؤمنان آورده است كه رسول خدا فرمود : « مهدى از فرزندان من است . غيبتى خواهد داشت كه امت ها در آن وضع گمراه مى شوند. ذخيره و ارث پيامبران ]يعنى كتاب ها و دانش اينان[ را با خود مى آورد ، آنگاه زمين را پر از عدل و داد مى كند ، چنان كه آكنده از ستم و بيداد شده بود » مسند احمد 3/37 از ابو سعيد خدرى آورده است كه رسول الله فرمود : « شما را به وجود مهدى ، بشارت مى دهم . به رغم اختلافات و لغزش مردم ، ميان امتم برانگيخته مى شود ، پس زمين را پر از عدل و داد مى كند ، پس از آن كه از ستم و بيداد آكنده شده بود » .

     مسند احمد از ابو سعيد خدرى آورده است كه رسول خدا فرمود : « قيامت برپا نمى شود مگر پس از آنكه مردى از اهل بيتم حكمرانى كند . پيشانى اش بلند و بينى اش كشيده است . زمين را پر از عدل مى كند ، چنان كه پيش از آن آكنده از ستم بود » .

 

بهره بردارى راويان دربارى از احاديث مربوط به فتنه ها

     مسلمانان اتفاق نظر دارند كه پيامبر امتش را از فتنه هاى پس از خود برحذر داشت اما برخى از اصحاب و راويان ، آنها را مطابق خواسته هاى خود معنا كردند كه به احاديث فتنه ها ( از فتنه ها ) تبديل شد . بر ماست كه براى رهايى از فتنه ها نظر اهل بيت(عليهم السلام) را بررسى و پيدا كنيم .

     ابو موسى اشعرى اهالى كوفه را از پيوستن به امير مؤمنان در جنگ جمل بر ضد طلحه و زبير و عائشه باز داشت .

     نعمان بن بشير انصارى و ضحاك بن قيس فهرى ، وزيران معاويه ، پس از مرگ يزيد ، با بنى اميه اختلاف پيدا كردند و با « ابن زبير » بيعت كردند و سپاهى را براى جنگ با امويان تجهيز كردند . در آن زمان « ضحاك » والى دمشق ، و « نعمان » والى حمص بود . « مروان » و قبائل شامى كلب با آن دو جنگيدند و آنها را كشتند و قدرت و سيطره را به شام بازگرداندند .

     ابو هريره ابتدا همراه معاويه بر ضد على(عليه السلام) بود و بعد همراه بنى مروان شد اما در آخر عمرش به او غضب كردند و او هم لعنت پيامبر بر آنان را روايت مى كرد و از هشدار پيامبر درباره فتنه غلام بچه گان قريش و حكمرانى كودكان مى گفت !

     از نمونه هاى اين احاديث ، طيالسى /108 از نعمان بن بشير در ابن ابى شيبه 11/19 از ابو موسى است كه پيامبر فرمود : « پيشاپيش قيامت ، فتنه هايى همچون شب ظلمانى وجود دارد . در اين وضع ، آدمى به هنگام صبح مؤمن است اما شب ، كافر ، يا شب مؤمن است اما صبح ، كافر ! اقوامى در اين اوضاع ، ايمان خود را با متاعى ناچيز از دنيا مى فروشند » .

     احمد 2/303 و 372 ، مسلم 1/110 ، ترمذى 4/487 از ابو هريره ، معجم الكبير طبرانى 8/357 ، حاكم 3/525 ، حلية الأولياء 10/170 ، ابن مبارك /152 از نعمان بن بشير . معناى « صبح با ايمان است اما شب كافر » آن است كه گرايش خويش به حق را تبديل به باطل مى كند يا گمراهى را مى پذيرد .

 

ارزيابى

     نخست : راويان ، اين حديث و مانند آن را با فتنه جنگ جمل تطبيق داده اند ، به رغم آن كه تعبير حديث « پيش از قيامت » است ، يا تعبير ابوموسى در روايت ابن ابى شيبه «در آخر الزمان » است . از اين تطبيق مى فهميم كه آنها تصور مى كردند كه زمانشان آخر الزمان و پيش از قيامت است . حسن بصرى كسانى را كه گرفتار فتنه شده و دينشان را فروختند ، توصيف كرده و مى گويد : « به خدا سوگند ! آنان را مانند اشباحى بى عقل و خِرَد ديدم ; جسم هايى بى خيال و رؤيا ; پروانگان آتش و مگسان طمعورز كه با دو دِرْهم مى آمدند و با دو دِرْهم مى رفتند و هر يك حاضر بود دينش را به قيمت بُزى بفروشد » ! ( حلية الأولياء 10/170 )

     دوم : گرفتار آمدن و سقوط در فتنه و كفر را بر بيعت ]با بنى اميه[ تطبيق داده اند . طبقات 7/410 مى گويد : « ضحاك بن قيس » به « قيس بن هيثم » پس از مرگ يزيد بن معاويه نوشت : سلام عليك ! اما بعد ، شنيدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود : « پيش از قيامت ، فتنه هايى همچون دود هست . در آن اوضاع دل آدمى مى ميرد ، چنان كه بدنش مى ميرد . آدمى صبح مؤمن است و شب كافر ، يا شب مؤمن است و هنگام صبح كافر ! اقوامى نصيب و دين خويش را به متاعى ناچيز از دنيا مى فروشند » يزيد بن معاويه مُرد و شما برادران و رفقاى ما هستيد ، پس بر ما پيشى نگيريد ، تا براى خود رهبرى برگزينيم .

     معناى سخنش آن است كه بيعت با بنى اميه را كفر مى دانستند .

     سوم : احاديثى كه درباره موضع گيرى ابو موسى اشعرى ، ابى بكره ، ضحاك، ابن نعمان ، ابو هريره ، سعد و حذيفه در برابر فتنه ها رسيده است ، همگى متناقض هستند . برخى نبرد با همديگر را مطلقاً حرام مى دانستند و طرفين درگير را اهل جهنم برمى شمردند ; بعضى پيروى از افكار عمومى يا خليفه را لازم مى دانستند ; برخى پيروى امام عادل را واجب مى دانستند و بعضى هم نبرد با گروه سركش را لازم مى دانستند ، تا بدين آيه عمل شده باشد :

     « هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند ، آنها را آشتى دهيد ، و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند ، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا بازگردد ، و هر گاه بازگشت ( و زمينه صلح فراهم شد ) ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد و عدالت پيشه كنيد كه خدا عدالت پيشگان را دوست دارد » ( حجرات/9 ) .

     مرقاة المفاتيح 9/279 آورده است كه پيامبر فرمود : « در زمان فتنه ، كمان هايتان را بشكنيد و « زه » ( چله كمان ) را ببريد و شمشيرهايتان را با سنگ خراب كنيد اما اگر يكى از شما گرفتار فتنه شد ، همچون بهترين فرزند حضرت آدم(عليه السلام) عمل كند » ]يعنى ستم نكند[ .

     مسند الشاميين 1/222 آورده است : راوى مى گويد كه پرسيدم : اى رسول خدا ]در حال فتنه[ چه كنيم ؟ فرمود : دستت را بشكن ]تا ناتوان گردى[ پرسيدم : اگر دستم خوب شد؟ فرمود : دست ديگرت را بشكن ! گفتم : اگر آن هم خوب شد ؟ فرمود : پايت را بشكن ، گفتم : اگر خوب شد ، چه ؟ فرمود : پاى ديگرت را بشكن ! پرسيدم : اين كارها را تا كى ادامه دهم ؟ فرمود : تا وقتى كه دستى خطاكار آيد ]و به تو آسيب رساند[ يا مرگ حتمى تو را دريابد .

     مستدرك حاكم 4/440 از ابو بكره ( برادر زياد بن ابيه ) آورده است كه رسول الله فرمود: «وقتى فتنه باريد ، هر كسى شتر دارد ، مشغول شتر چرانى شود . هر كسى گوسفند دارد، سرگرم گوسفندش شود . هر كسى زمين دارد ، مشغول زمين دارى شود » .

     مردى پرسيد : اى رسول خدا ! اگر كسى شتر و گوسفند و زمين نداشته باشد ، چه ؟ فرمود : « سنگى بردارد و بر شمشيرش بزند تا اگر توانست ، نجات يابد » . سپس پيامبر سه بار پرسيد : آيا پيام را ابلاغ كردم ؟

     مردى گفت : اى رسول خدا ! اگر مجبور شدم كه به يكى از گروه ها بپيوندم ، و در همان حال تيرى به سويم آيد و يا شمشيرى مرا بكشد ، چه ؟ فرمود : « گناه خودش و گناه تو بر عهده اوست و از اهل جهنم خواهد بود » ( سه بار اين مطلب را فرمود ) .

     حاكم 3/320 روايت مى كند : وقتى فتنه باريد ، ايستاده ]و تماشاچى[ بهتر از فرد پياده است ]كه رو سوى فتنه آورده[ و پياده بهتر از سواره است و كشته شدگان ، همگى در آتش اند . زوائد 7/302 مى گويد كه « احمد » روايت را با دو سند آورده و رجال يكى ، ثقه اند . روايت بخارى مى آيد .

     چهارم : اين حديث ، مشهورترين روايت در منابع سُنى ها درباره فتنه است . قابل ملاحظه است كه تمام يا بيشتر راويان آن ، از دشمنان امام على(عليه السلام) هستند . نخستين راوى حديث ، ابو موسى اشعرى بود كه بتواند اراده مسلمانان را تضعيف كند . عبارت مشهور همان است كه احمد 4/416 روايت كرده است كه رسول خدا فرمود :

     پيش از قيامت ، فتنه هايى همچون شب تاريك مى آيند كه آدمى صبح ، مؤمن است و شب ، كافر ، يا شب ، مؤمن است و صبح ، كافر ! در حال فتنه فرد «نشسته» بهتر از « ايستاده » است و فرد « ايستاده » بهتر از « رَونده پياده » و وى بهتر از شخص « تلاشگر » است .

     ]در حال فتنه[ كمانتان را بشكنيد و « زه » آن را ببُريد و با سنگ بر شمشيرهايتان بزنيد; اما اگر فتنه وارد خانه يكى از شما شد ، مانند بهترين پسر حضرت آدم باشيد ; يعنى مانند « هابيل » كه حاضر شد كشته شود اما دست ستم به برادرش دراز نكند !

     مانند آن در نعيم بن حماد 1/30 و 61 و 171 و 187 ، ابن ماجه 2/1310 ، ابو داود 2/305 ، حاكم 4/555 ، سنن بيهقى 8/191 ، ابن ابى شيبه 7/215 و 8/593 ، الاصابه 7/261 ، تعجيل المنفعة /511 ، معجم الأوسط طبرانى 2/65 و 8/257 . البانى در ارواء الغليل 8/102 آن را صحيح دانسته ، و او طرفين درگير را مستحق آتش جهنم مى داند كه با حكم قرآن منافات دارد .

     بخارى در صحيح خود 4/177 و 8/91 تحت عنوان « باب تكون فتنة القاعد فيها خير من القائم » و بعد : « باب إذا التقى المسلمان بسيفهما » آن را از ابو هريره روايت كرده و داستان برادر « حسن بصرى » با ابو بكره ( برادر زياد بن ابيه ) را آورده است . « برادر حسن » مى گويد :

     « در شب هاى فتنه ، با سلاحم بيرون آمدم ، ابوبكره مرا ديد و پرسيد : چه كار مى خواهى بكنى ؟ گفتم : مى خواهم عموزاده رسول خدا را يارى كنم ، گفت كه رسول الله فرموده است : « وقتى دو مسلمان ، با شمشير رو در روى هم بايستند ، هر دو اهل جهنم اند» پرسيدند : قاتل كه معلوم است ، اما تقصير مقتول چيست ؟ فرمود : « چون مى خواسته ديگرى را بكُشد » .

     در روايت ، وقتى ابوبكره ( برادر زياد بن ابيه ) برادر حسن بصرى را از رفتن به جنگ جمل و طرفدارى از على(عليه السلام) باز مى دارد ، بخارى توجه ندارد كه دنباله حديث را نيز بياورد كه ابو بكره پرسيد : كجا مى روى ؟ براى يارى على ؟! شنيدم رسول خدا فرمود : « پس از من فتنه خواهد بود . در اين حال ، وضع كسى كه « خوابيده » بهتر از « نشسته » و وى بهتر از « ايستاده » است ، از اين رو در خانه ام نشستم . پس از اين ، جارية بن عبدالله و ابو سعيد را ديدم، پرسيدند : ديروز كجا بودى ؟ آنچه را ابوبكره گفته بود ، برايشان گفتم، گفتند : خدا ابوبكره را لعنت كند ! روايت را بد شنيده و بد نقل كرده است ! پيامبر فقط به ابو موسى گفت : « پس از من فتنه خواهد بود ، كه در آن موقع اگر تو خواب باشى ، بهتر است از آن است كه نشسته باشى ، و اگر نشسته باشى ، بهتر از آن است كه اقدامى بكنى» ]يعنى فرمايش پيغمبر فقط مربوط به افراد ساده لوحى مانند ابو موسى اشعرى است ، نه همه مردم [

     اين دو صحابى جليل به همراه عمار بن ياسر شهادت داده اند ( چنان كه در الغارات 2/918 آمده ) كه وقتى على(عليه السلام) عمار را به كوفه فرستاد ، از ابوموسى پرسيد : چرا مردم را از يارى ما بازمى دارى ؟ به خدا سوگند ! ما قصدى جز اصلاح نداريم و امير مؤمنان كسى نيست كه از چيزى بترسد ! ابو موسى گفت : راست مى گويى ، پدر و مادرم فدايت ! اما مشاور در مشورت خيانت نمى كند ! شنيدم رسول خدا فرمود : فتنه پيش خواهد آمد ، كه در آن حال « نشسته » بهتر از « ايستاده » و وى بهتر از « رَوَنده » و او بهتر از « سواره » است !

     « عمار » خشمگين و ناراحت برخاست و گفت : اى مردم ! پيامبر اين فرمايش را فقط براى ابو موسى فرمود كه : « در حال فتنه ، بهتر است تو بنشينى ]و هيچ كارى نكنى[ تا اينكه برخيزى ]و دست به اقدامى بزنى[ » . مانند اين روايت در تاريخ طبرى 3/497 است .

     نگارنده : ابو موسى اشعرى به رغم آنكه توسط امام على(عليه السلام)، والى كوفه شده بود ولى باز هم در دشمنى با حضرت پافشارى مى كرد . همچنين حديث پيامبر را تحريف كرد ، كه موجب رويارويى « عمار » با او شد و شهادت داد كه « ابو موسى » جزء كسانى بود كه در « ليلة العقبة » براى كشتن پيامبر توطئه چيدند . پس از اين ، امام وى را بركنار كرد و او را « سامرى امت » ناميد و چون اهل يمن بود ، خوارج امام(عليه السلام) را در جنگ صفين ، مجبور كردند تا او را به عنوان داور به نمايندگى از ايشان قرار دهد .

     ابوموسى بر ضد خويش اعتراف مى كند كه پيامبر ، او را « گمراه كننده » توصيف كرد .

     در مناقب آل ابى طالب 2/363 به نقل از ابن مردويه و او از « سويد بن غفله » نقل كرده است : در ساحل فرات ، همراه ابو موسى بودم ، گفت كه شنيدم رسول خدا فرمود : « بنى اسرائيل بين خود اختلاف كردند و پيوسته اختلاف ميانشان بود تا دو داور گمراه برگزيدند . هر كسى از آن دو پيروى كرد ، گمراه شد . امور شما ]مسلمانان نيز[ مورد اختلاف خواهد شد، تا دو داور برگزينيد ، كه گمراه مى كنند و هر كسى از آنها پيروى كند، گمراه مى شود » .

     ]من « سويد »[ گفتم : پناه بر خدا ، مبادا تو ]اى ابو موسى[ يكى از گمراه كنندگان باشى ؟! ابو موسى پيراهنش را درآورد و گفت : چنان كه خدا خواست و پيراهن از تنم درآمد ، اميدوارم خدا هم مرا از گمراهى ، اينچنين به در آوَرَد !

     مانند آن در شرح نهج البلاغه 13/507 و تاريخ يعقوبى 2/190 است : سويد گفت : چه بسا سخن بلا آورد ] و زبان سرخ ، سرِ سبز بر باد بدهد [ ! پس از تحكيم و داورى ، ابو موسى را ديدم و گفتم : وقتى خدا بخواهد كارى انجام شود ، كسى نمى تواند مانع گردد !

     پنجم : پيروان بنى اميه نتوانستند فتنه و گروه سركش را معيّن كنند و در جهاد با طاغيان ، حكم هاى متناقضى دادند . جنگ را براى دشمنان على(عليه السلام) روا دانستند اما بر امام حرام كردند ! با اين حال توانستند كه ميان مسلمانان تبليغ كنند كه كشتن عثمان فتنه اى بود كه تمامى اصحاب گرفتار آن شدند . براى اين منظور ، روايات فِتَن را تحريف كرده و اضافاتى بر آن بافتند تا به عثمان و معاويه و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) خدمت كنند . عمل اينان يكى از فتنه هاى مربوط به پيشوايان گمراه كننده است كه پيامبر از آن بر حذر داشت .

     اما هدف ما ، بازگويى فتنه هاى متصل و مرتبط به ظهور امام مهدى(عليه السلام) است كه گوشه اى از تحريف احاديث فِتَن را بيان كرديم ، چرا كه براى فهم مطلب ، سودمند بود .

 

اهل بيت(عليهم السلام) مأمن امت و كشتى نجات از فتنه ها

     احاديث متواترى از پيامبر وجود دارد كه اهل بيتش را « كشتى نجات امت از فتنه ها و گمراهى » توصيف كرده است . همه اين حديث را صحيح مى دانند : «مَثَل اهل بيتم براى شما مانند كشتى نوح است . هر كسى بر آن سوار شود ، نجات يافته و هر كسى سرپيچى كند ، غرق مى شود » .

     صدوق در اعتقادات /94 مى گويد :

     « اعتقاد ما درباره اهل بيت(عليهم السلام) اين است كه آنها « اولى الأمر » هستند و خدا به اطاعت و پيروى از آنان دستور داده است ، آنان گواه بر مردم و ابواب الله اند ، راه و راهنما به سوى خدايند ، آنها مخزن دانش الهى و مترجمان وحى اند ، اركان توحيد و معصوم از خطا و لغزش اند و خداوند پليدى را از وجودشان زدوده و پاك و تطهيرشان كرده است ، معجزات دارند و مانند ستارگان كه موجب ايمنى آسمانيان اند ، موجب ايمنى و امان زمينيان هستند . مَثَلشان براى اين امت ، مانند كشتى نوح و يا دَرِ توبه و آمرزش است . آنان بندگان گرامى خدا هستند كه در سخن بر خدا پيشى نمى گيرند و پيوسته به فرمان او عمل مى كنند » (انبياء/ 26 - 27)

     در خصال 3/57 آمده است : « اى على ، مَثَل تو ميان امتم ، مانند كشتى نوح است . هر كسى بر آن سوار شود ، نجات مى يابد، و هر كسى سرباز زند ، غرق مى گردد »

     عيون اخبار الرضا 1/30 آورده است: « مَثَل اهل بيتم در ميان شما مانند كشتى نوح است . هر كسى بر آن سوار شود، نجات مى يابد اما هر كسى سرپيچى كند ، به سوى آتش جهنم رانده مى شود ».

     دعائم الاسلام 1/80 آورده است : « هر كسى بر آن سوار شود ، نجات يابد و هر كسى سر پيچى كند ، غرق شود » .

     كفاية الاثر /29 از ابو سعيد خدرى آورده است كه شنيدم رسول خدا فرمود :

     « اهل بيتم موجب ايمنى زمينيان اند ، چنان كه ستارگان موجب ايمنى آسمانيان اند » .

     پرسيدند : اى رسول خدا ! امامان پس از شما از اهل بيت شمايند ؟ فرمود :

     « آرى، امامانِ پس از من ، دوازده نفرند ، نُه نفر از نسل حسين . آنها امين و معصومند. مهدى اين امامان ، از ماست . بدانيد آنان اهل بيت و عترتم هستند . از گوشت و خون من! چرا كسانى با رفتارى كه با آنها دارند ، مرا آزار مى دهند ؟! خداوند شفاعت مرا شامل آنها نگرداند ! » ر.ك : علل الشرائع 1/123 ، كمال الدين /205 .

     همه روايت كرده اند كه ابوذر(رحمه الله) حلقه كعبه را مى گرفت و براى مسلمانان سخنرانى مى كرد و اين نكات را ]كه نقل كرديم[ مى گفت .

     ر.ك : معجم الكبير طبرانى 3/46 ، معجم الأوسط 4/9 و 5/306 ، معجم الصغير 1/139 و 2/22 از حنش بن معتمر: ديدم كه ابوذر غفارى دو حلقه در كعبه را گرفته و مى گفت :

     هر كسى مرا مى شناسد ، كه مى شناسد اما هر كسى نمى شناسد ]بداند[ من ابوذر غفارى ام . شنيدم رسول خدا فرمود : « مَثَل اهل بيتم ميان شما مانند كشتى نوح براى قوم نوح است . هر كسى بر آن سوار شود ، نجات مى يابد و هر كس سرباز زند ، هلاك و تباه مى شود ، و مانند دَرِ توبه و آمرزش بنى اسرائيل اند » .

     نيز ابن ابى شيبه 7/503، مجمع الزوائد 9/168، شواهد التنزيل 1/360، تاريخ بغداد 12/90 ، اكمال الخطيب /59 ( كه اسنادش را بيان كرده ، صحيح دانسته ) ، سبل الهدى 11/11 ( از سخاوى تأييد آن را نقل كرده ) و ...

آقاى ميلانى در نفحات الأزهار 1/60 اسناد حديث نزد سُنى ها را مورد تحقيق قرار داده و ثابت كرده كه به رغم اختلاف مذاهب عالِمان سنى ، حديث به نظرشان صحيح است . همچنين عنادورزى منكران حديث را برملا مى كند ، همان كسانى كه اگر صحت حديث ثابت شود ، دچار دردسر مى شوند !

     شيخ صافى گلپايگانى در امان الأمة من الاختلاف /171 مى نويسد :

     « احاديث اَمان از راه هاى بسيار و با عبارات نزديك به هم روايت شده است . شمار بسيارى از شخصيت هاى سُنى ، آن را به نقل از اينها آورده اند : امير مؤمنان على(عليه السلام) ، اَنَس ، ابى سعيد خدرى ، جابر ، ابو موسى ، ابن عباس ، سلمة بن أكوع و . . . ابن حجر مى گويد : هفتمين آيه ] از آيات وارده درباره اهل بيت [ اين فرمايش خدا در آيه 33 انفال است : « اى پيامبر ! تا تو ميان آنها هستى ، خداوند آنان را مجازات نخواهد كرد » پيامبر اشاره دارد كه اين معنا درباره اهل بيتش است و اينها موجب ايمنى زمينيان اند ، چنان كه پيامبر موجب امان مردم است . اين معنا در احاديث بسيارى آمده است » .

     اما ببينيم كه فخر رازى ، بزرگترين مفسر سُنى ها ، چگونه سعى دارد كه در مورد اين حديث ، نيرنگ به كار ببرد تا آن را از معناى درستش دور كند . وى در تفسيرش 27/167 مى گويد :

     « اين آيه ]مودت[ دلالت دارد كه دوستى آل رسول و اصحابش واجب است . اين كار وقتى كامل و تمام است كه به شيوه ما يعنى اهل سنت و جماعت انجام پذيرد ، بدين صورت كه بين ولايت عترت و دوستى صحابه جمع كرده اند . شنيدم كه برخى از واعظان از پيامبر نقل مى كردند : « مَثَل اهل بيتم مانند كشتى نوح است . هر كسى بر آن سوار شود، نجات مى يابد » ]نيز بايد دانست[ پيامبر فرمود : « اصحابم مانند ستارگان اند . از هر يك پيروى كنيد ، هدايت مى شويد » در زمان كنونى ، ما در درياى تكليف هستيم و امواج شبهه و شهوات برما مى تازد. كسى كه در درياست ، به دو چيز نيازمند است : يكى كشتى اى كه عيب و سوراخى نداشته باشد . و دوم ستارگان پُر فروغى كه نور و درخشش داشت باشند . اگر بر كشتى سوار شود و به ستارگان درخشان نگاه كند ]تا جهت خود را پيدا نمايد[ اميد به سلامت و نجات وى مى رَوَد . ياران ما ]اهل سنت[ ، بر كشتى ولايت آل محمد سوار شده ، چشمان خود را به « ستارگان صحابه » دوخته اند و از خداوند متعال اميد رسيدن به سلامت و سعادت دنيا و آخرت دارند » .

     فخر رازى سند حديث « اهل بيتم مانند كشتى نوح اند » را گفته واعظان مى داند اما « اصحابم مانند ستارگان اند » را حديث صحيح و قطعى نبوى قلمداد مى كند ، به رغم آنكه جزء عالمان بزرگ سنى هاست و مى بايستى بداند كه حديث « كشتى نوح » صحيح است و همچنين بداند كه علماء اهل سنت شهادت داده اند كه حديث « اصحابم مانند ستارگانند » دروغ و جعلى است . اما ]فخر رازى[ تعصب و تزوير كرده است .

     ابن حزم در الأحكام 6/810 مى گويد : روايت « اصحابم مانند ستارگانند » ساقط است. وى سپس راويان آن را ذكر مى كند و مى افزايد : « سلام بن سليمان » احاديث جعلى روايت مى كند و بدون ترديد اين حديث ، از جمله احاديث جعلى است .

     ابوبكر بزار در تحفة الأحوذى 10/125 مى گويد : چنين گفته اى از پيامبر صحيح نيست . ابن حزم هم گفته : خبرى دروغ ، جعلى و باطل است .

     اما مى بينيد كه چگونه فخر رازى اهل بيت(عليه السلام) را كشتى در دريا قرار مى دهد كه سوارشوندگان بر آن ، هدايت نمى شوند اما صحابه ، ستارگانى در آسمانند كه سواران كشتى را هدايت مى كنند !

 

اختلاف روايات ، فتنه اى در امت اسلام !

     تعداد فتنه هاى ميان امت در احاديث و اقوال ، مختلف است اما ضررى به بحث ما نمى رساند ، چرا كه هدف ما شناخت فتنه هاى آخر الزمان و مرتبط با ظهور امام مهدى(عليه السلام) است . و اما فتنه هاى ديگر را به جهت آشنايى خواننده با احاديث و راويان آورده ايم و اينكه از ترجمه تحت اللفظى هر حديث دورى گزيند و از مجموع آن ، به معنايى برسد كه توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله) اراده شده است .

     برخى نصوص ، فتنه ها را سه قسمت كرده است .

     در تاريخ ابن معين 1/317 از ابو هريره آمده است كه پيامبر فرمود : « فتنه هاى دشوارى بر سر شما خواهد آمد . اولى باران ]فتنه[ خواهد بود ، دومى سنگ ]فتنه[ مى بارد(1) و سومى سياهى و ظلمتى است كه تا روز قيامت ادامه مى يابد و مانند جاهليت ، قتل و كشتار مى شود » .

     ابن حماد 1/234 از كعب آورده است : سه فتنه در شام خواهد بود : فتنه ريختن خون ها ، فتنه قطع رَحِم و غارت اموال ، سپس فتنه غرب كه كور است .

     در همين منبع 1/57 از حذيفه آورده شده است : فتنه ها سه گونه اند و چهارمين فتنه به دجال مى كشاند : فتنه اى كه باران ]آشوب [ است ، فتنه اى كه سنگ مى بارد ، فتنه اى كه سياه و ظلمانى مانند موج درياست .

     نيز در الحلية 1/273 و در همين منبع به نقل از كعب است : سه فتنه ، مانند شبى كه گذشت ]حتمى است[ : فتنه اى در شام ، سپس فتنه اى در شرق كه هلاكت پادشاهان است ، آنگاه فتنه غربى ( كه آمدن لشكرى با پرچم هاى زرد است . فتنه غرب ، كور است ) . نيز در عقد الدرر / 52 .

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تعبير سنگ در روايت « رضَف » است ، به معناى سنگ داغ و تفسانيده كه بر هر كسى اصابت بكند ، گويا بر سنگ نشسته است . تعبير باران در روايت « نشَف » است ، به معناى آب كه بر هر كسى ببارد ، لباسش خيس خواهد شد . بيشتر روايات ، آب را بر سنگ مقدّم داشته و بر كشته شدن عثمان مطابقت داده اند .

 

 

     مقصود راوى از فتنه غربى و پرچم هاى زرد كه « كعب » ذكر كرده ، جنبش فاطميون است ، چون آنها از غرب جهان اسلام ، رو به مصر و نقاط ديگر آوردند. اين مطلب موجب ترديد مى شود كه مبادا روايت را بر ضد جنبش فاطميون و به دروغ بر « كعب » بسته باشند ، چرا كه دشمنانِ جنبش فاطميون ، آن را « فتنه غربى » ناميده اند . پرچم هاى اينها مانند پرچم انصار زرد بود . و در روايتى در تذكره قرطبى آمده است : ميان پرچم هاى امام مهدى(عليه السلام) بيرق هاى زردى وجود دارد . در حال حاضر برخى مسلمانان به عنوان پرچم مقاومت ، از اين رنگ استفاده مى كنند .

     ملاحظه مى شود كه اين عبارات ، حديث نيست ، بلكه گفته هاى كعب ، ابوهريره و حذيفه است . مسلمانان هم ، سخن هر صحابى درباره فتنه ها را مى پذيرفتند ، به ويژه سخنان « حذيفه » كه معروف به مخزن اسرار رسول خدا بود . حذيفه نام منافقان و اخبار فتنه ها را مى دانست . شايد هم روايت از ابوهريره بوده اما به « حذيفه » نسبت داده اند .

     الفائق في غريب الحديث 1/389 ، العين / خليل 6/267 ، غريب الحديث / ابن سلام 4/124 ، غريب الحديث حربى 2/808 ، لسان العرب 12/211 .

     بنابر ملاحظات فوق ، اين گفته ها كمترين ارزش علمى ندارد ، مضافاً اين كه مانند قصه ابو موسى ، براى فتنه هاى آن زمان به كار گرفته شده است . اين مطلب وقتى واضح تر مى شود كه به روايتى از تاريخ دمشق 39/478 به نقل از زيد بن وهب بنگريم :

     « نامه اى از عثمان به ما رسيد و براى مردم خوانده شد كه چنين بود : « السلام عليكم، اما بعد ; سپاه ذى المروه اينجا آمدند . از جمله شروط صلح آن بود كه حقِ هر صاحب حقى ، ادا شود . پس هر كسى حقى از ما طلب دارد ، بشتابد اما اگر كسى تأخير كرد يا كاهلى نمود ، حقش را ببخشد ، كه خدا به بخشندگان پاداش خواهد داد » . مردم گفتند : خدايا ! بخشيديم . بعد از چهل شب ، خبر كشته شدن عثمان به ما رسيد . مردم از اين رخداد بى تابى مى كردند . نزد دوستى كه به او اطمينان داشتم ، رفتم و گفتم : مى بينى كه مردم چه مى كنند ! گروهى از ياران محمد(صلى الله عليه وآله) نزد ما هستند ، بيا سراغ آنها برويم . پس نزد حاكم كوفه ، ابو موسى ، رفتيم . توصيه او در آن اوضاع ناآرام ، نهى از فتنه و نشستن در خانه بود . از آنجا به خانه « حذيفه » رفتيم اما او را نيافتيم ، به مسجد آمديم و ديديم پشت به ستون مسجد داده . . . و در حالى كه انگشت ابهامش را مى گزيد و مى گفت :

     « باران ]آشوب[ مى بارد، سپس در فتنه اى ديگر ، سنگ مى بارد ، آن گاه فتنه تاريك است كه در آن حال ، آدمى صبح هنگام هدايت شده اما شب هنگام گمراه خواهد بود ، و يا شب ، هدايت شده اما صبح ، گمراه است ، و عاقل سرگردان است و نمى داند گمراه است يا هدايت شده است ! آگاه باشيد كه فتنه سوم چندين بار و از چند راه مى آيد . اگر توانستى در اين وضع بميرى يا ]لا اقل[ دست به هيچ اقدامى نزنى ، همين كار را بكن » .

     مردى كه نزد « حذيفه » نشسته بود گفت : اى ياران محمد ! خدا شما را عذاب كند ! به خدا سوگند ! آن قدر امور را بر ما مبهم و گنگ كرديد كه نمى دانيم بنشينيم يا برخيزيم ! چرا مردم را روز « جرعه » ]ايام اعتراض كوفيان بر ضد عثمان[ از فتنه نهى نكردى ؟!

     حذيفه گفت : خود و ابن خضرامه را از آن بازداشتم . اگر او را باز نمى داشتم ، جزء شركت كنندگان در فتنه بود .

     مقصود راوى از فتنه نخست كه « باران آشوب مى بارد » قتل عثمان است و آشوبى كه « سنگ مى بارد » فتنه جنگ بر ضد على(عليه السلام) است و سومين فتنه ( كه چندين مرتبه و از چند راه است همچون آب باران كه از چند ناودان سرازير شود) فتنه بنى اميه و جنگ هاى طولانى خوارج با آنان است .

     هدف راوى آن است كه حذيفه(رحمه الله) را مخالف قتل عثمان و جنگ هاى على(عليه السلام)معرفى كند ، اما بايد دانست كه او به رغم آنكه والى عثمان بر مدائن بود ، به او گفت كه اگر سياست هاى خود را به همين شكل ادامه دهد ، مسلمانان به زودى او را خواهند كشت . و وقتى خبر بيعت مسلمانان با على(عليه السلام) به وى رسيد ، خوشحال شد . و با اينكه بيمار بود، گفت : مرا بلند كنيد و تا منبر ببريد . سپس سخنرانى كرد و حقانيت على(عليه السلام) در خلافت طبق وصيت پيامبر و نيز ستم كسانى كه حق امام را غصب كردند را بيان نمود . سپس با حضرت اعلام بيعت كرد و به مسلمانان دستور داد با ايشان بيعت كنند و به دو فرزندش توصيه كرد كه همراه امام بوده و مشتاق شهادت در ركاب حضرت باشند . فرزندانش به وصيت پدر عمل كرده ، در ركاب على(عليه السلام) در جنگ صفين شهيد شدند . پس از چند روز «حذيفه » در مدائن درگذشت . در حالى كه تاريخ مى گويد وى در كوفه بود . و اين يكى از نشانه هاى جعلى بودن اين گزارش است .

     مانند حديث قبل ، روايتى است كه ابن حماد 1/53 از حذيفة بن يمان آورده كه رسول خدا فرمود : فتنه اى خواهد بود ، و آنگاه همبستگى و اتحاد خواهد شد ، باز فتنه و همبستگى و دوباره فتنه اى خواهد شد كه عقل آدميان در آن گيج و سرگردان مى شود .

     مقصود از فتنه نخست ، قتل عثمان ، آشوب دوم ، جنگ بر ضد على (عليه السلام) و منظور از سومى ، فتنه بنى اميه است كه با عقيده خوارج هماهنگ است .

     برخى نصوص ، فتنه ها را چهار گونه مى دانند :

     ابن حماد 1/54 از عمران بن حصين از پيامبر آورده است : چهار فتنه خواهد بود : در اوّلى خونريزى مباح مى شود ، در دومى خون و مال مردم روا مى گردد ، در سومى خون و مال و پرده دَرى مى شود و فتنه چهارم دجال است .

     معجم الكبير طبرانى 18/180 مانند آن را آورده اما در آن « چهارم دجال » نيست ، كه معلوم مى شود « كعب » در روايت دست برده است . نيز معجم الأوسط 8/109 و 9/55 ، حلية الأولياء 6/23 از كعب اما غير مسند ، جامع الجوامع 1/481 از نعيم ، جامع المسانيد 9/434 ، الزوائد 7/308 از طبرانى كه به سبب « ابن لهيعه » تضعيف كرده اما شمارى وى را توثيق كرده اند . عون المعبود 11/207 از ابن حماد و . . .

     ابن حماد 1/53 از عبد الله آورده است كه رسول خدا فرمود : در امتم چهار فتنه خواهد بود كه در چهارمى ، فنا و نابودى است . . . در اسلام چهار فتنه خواهد بود كه چهارمى به دجال مى انجامد .

     ابن حماد 1/67 از ابو هريره آورده است كه رسول الله فرمود : پس از من چهار فتنه به شما مى رسد ، چهارمى آشوبى كر و كور و انبوه است و امت سخت گرفتار بلا مى شود ، گويا هميشه بلا بوده است ، به گونه اى كه « خوبى » در آن وضع تبديل به « منكر و بدى » مى شود و « منكر و كارهاى زشت » به « كردار پسنديده » مبدل مى گردد و دل ها در آن حالت مى ميرند ، مانند بدن ها كه مى ميرند .

     ابن حماد 1/55 از ابو هريره آورده است كه رسول خدا فرمود : پس از من چهار فتنه خواهد بود : در اوّلى خونريزى مى شود ، در دومى خونريزى مى شود و اموال به غارت مى رود ; در سومى خون و مال و ناموس بر باد مى رود; چهارمين فتنه ، كور و كر است و امتم در آن سخت و پيوسته گرفتار مى شود .

     ابن حماد 1/56 : چهارمين فتنه ، كور و كر و انباشته همچون موج دريا هجوم مى آورد ، به گونه اى كه احدى از مردم از آن پناه و گريزى ندارند . اطراف شام است و عراق را فرا مى گيرد و بر مردم جزيره هجوم مى آورد . در آن فتنه ، امت سخت گرفتار مى شوند ، گويا هميشه بوده است ، حتى احدى از مردم نمى تواند در آن حال كمترين سخنى بگويد . هنوز نفهميده اند كه از كدام سو فتنه مى آيد كه از جهت ديگر راه خود را باز مى كند .

     سپس ابن حماد مى گويد كه ابو هريره گفت : رسول خدا درباره آيه 65 انعام فرمودند :

     « بگو خدا قادر است از بالا يا از زير پاى شما عذابى بر شما بفرستد ، يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را با هم بياميزد و طعم جنگ ( و اختلاف ) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند » .

     فرمود : چهار فتنه خواهد بود : در فتنه نخست ، خونريزى روا مى شود ; در دومى خونريزى و غارت اموال ; در سومى خونريزى و  غارت اموال و پرده درى ; چهارمى كور و ظلمانى است و همچون موج دريا گسترده مى شود ، به گونه اى كه به هر خانه اى از عرب وارد مى شود .

     ارطاة بن منذر مى گويد : به ما خبر رسيده كه رسول الله فرمود : چهار فتنه در امتم خواهد بود . در آخرين آنها امتم گرفتار فتنه هاى پياپى خواهند شد . در اولى چنان به امت بلا مى رسد كه مؤمن مى گويد : اين باعث هلاكت و تباهى من است اما برطرف مى شود . در فتنه دوم ، مؤمن مى گويد كه باعث نابودى من است اما باز برطرف مى گردد . در فتنه سوم هرگاه مى گويند به پايان مى رسد اما باز ادامه خواهد داشت . در فتنه چهارم به كفر گرايش پيدا مى كنند ، چون امت گاه با اين گروه و گاه با آن گروه است، بدون آنكه امام و اتحادى داشته باشد . سپس مسيح خواهد آمد ، آن گاه خورشيد از غرب طلوع مى كند . نزديك برپايى قيامت، 72 دجال خواهند آمد كه از برخى دجال ها جز يك نفر پيروى نمى كند !

     از همين منبع جمع الجوامع 1/481 .

     نگارنده : اين احاديث چيزى جز خيالات و بافته هاى « كعب » نيست ، بدان اميد كه با خروج دجال ( پادشاه يهود ) تاريخ امت مسلمان به پايان برسد . و اين بافته ها به سبب حماقت كسانى كه به « كعب » ايمان دارند ، به احاديث نبوى تبديل شده است . دليل دروغ بودنش هم اين است كه دجالى كه وعده داده ، به رغم پايان يافتن فتنه ابن زبير و گذشت قرن ها از فتح قسطنطنيه ، هنوز ظهور نكرده است !

     دليل ديگر دروغ بودن آن ، روايتى است كه ابن حماد 1/57 از عمير بن هانى آورده است كه رسول خدا فرمود : نتيجه فتنه « احلاس »(1) فرار مردم و از دست رفتن مال و خاندان است ; فتنه « سراء » از دامن مردى برمى خيزد كه مى پندارد از ]نسل و دين[ من است اما چنين نيست ،]مى پندارند على(عليه السلام) است[ بلكه پارسايان و متقين از دوستداران و اولياى من هستند . آن گاه مردم بر مردى ]= معاويه[ اتفاق مى كنند كه فتنه بزرگ و دشوارى پيش مى آيد و هرگاه بپندارند كه تمام شده ، طولانى تر خواهد شد ، تا آنجا كه وارد خانه هر عرب مى شود . در اين فتنه جنگ هايى خواهد شد كه كسى نمى داند بر حق مى جنگد يا بر باطل ]مقصود فتنه ابن زبير و فتنه هاى ديگر است[ سپس همينطور خواهد بود تا ]در جنگى[ به دو خيمه برسند : خيمه ايمان ( كه نفاقى در آن نيست ) و خيمه نفاق ( كه ايمانى در آن نيست ) وقتى هر دو خيمه كنار هم گرد آمدند ، امروز يا فردا دجال را خواهى ديد . در 2/526 نيز به اختصار آمده است

ـــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توضيح آن خواهد آمد .

 

     هدف آنها از اين روايت آن است كه جنگ على(عليه السلام) با شورش كنندگان بر ضد امام را فتنه اى بدانند كه مسئوليتش بر عهده امام است و پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آن بيزارى جُسته است . به نظر سُنى ها امام مى بايست در برابر شورش كنندگان سكوت اختيار كند تا شهرها را تصرف كنند و بر امام پيروز شوند . اما به عقيده آنها شورش بر ضد ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه ، بزرگ ترين كفر است و اين فرد طغيان كرده و باعث شكسته شدن وحدت مسلمانان شده است بنابراين بر همگان واجب است با شورشيان بجنگند تا از بروز فساد در امت جلوگيرى كنند .

     اين گونه احاديث را روايت كرده ، و درباره اش زياد سخن مى گويند ، به ويژه اين عبارت ، كه خيلى خوشايند آنان است :

     « آن گاه فتنه « سراء » خواهد بود كه آتش فتنه از دامن مردى از اهل بيتم برمى خيزد كه مى پندارد از من است اما از من نيست ، بلكه دوستداران من متقيان اند » !

     احمد 2/133 از عبدالله بن عمر روايت كرده است :

     نزد رسول خدا نشسته بوديم كه از فتنه ها ياد شد . زياد در اين باره سخن گفته شد ، تا اين كه صحبت از فتنه  « احلاس » شد . يكى پرسيد : اى رسول خدا ! فتنه احلاس چيست ؟ فرمود : فتنه فرار مردم و از دست رفتن مال و خاندان ، سپس فتنه « سراء » خواهد بود كه تباهى يا آتش آن تقصير مردى از اهل بيت من است . او مى پندارد از من است اما از من نيست ، بلكه دوستداران من متقيان اند ، آن گاه مردم بر مردى اتفاق نظر مى كنند كه مانند « كشكك » لنگ است ، سپس فتنه بزرگ و دشوارى پيش مى آيد و احدى از امت را رها نمى كند مگر آن كه ضربه و لطمه اى به او وارد آورد . هر زمان گفته شود كه فتنه به پايان رسيده ، طولانى تر خواهد شد . در آن فتنه ، آدمى صبح هنگام مؤمن است و شب هنگام كافر ، تا آن كه مردم ]در جنگى[ به دو خيمه برسند : خيمه ايمان ( كه نفاقى در آن نيست ) و خيمه نفاق ( كه ايمانى در آن وجود ندارد ) . اگر چنين وضعى رخ داد ، امروز يا فردا منتظر دجال باشيد .

     ر.ك: ابوداود 2/299 ، حاكم 4/466 ( كه روايت را صحيح دانسته ) حلية الأولياء 5/158 ، مسند الشاميين 3/401، علل الحديث/ابن ابى حاتم 2/417 ; در المنثور 6/56 و . . . در معالم السنن 4/336 از ابو داود روايت كرده و مى گويد: فتنه « احلاس » دوام دارد و ماندگارى اش طول مى كشد . وقتى كسى در خانه اش بنشيند و بيرون نيايد ، مى گويند «احلاس=خانه نشين » شده، چون تا خانه نشين را از جايش بلند نكرده اند ، بر جايش مى ماند ... « حَرَب » در متن روايت، از دست رفتن مال و عيال است . گفته مى شود : « حَرِب الرجل فهو حريب ، يعنى خاندان و مالش مصادره و گرفته شد » .

     «اَحلاس» جمع « حلس » به پارچه اى مى گويند كه بر پشت شتر و زير «جهاز» ( پالان) مى اندازند . و بخاطر اينكه فتنه هميشه هست و مى چسبد ] و رها نمى كند [ به آن تشبيه شده است .

     نگارنده : ريشه تمام اين افتراها ، روايت جعلى است كه بخارى از عمرو عاص آورده كه پيامبر بيزارى خويش از آل ابى طالب را اعلام كرده است .

     وى در صحيح 7/73 مى نويسد : قيس بن ابى حازم از عمرو بن عاص نقل مى كند : شنيدم پيامبر آشكارا ( نه مخفيانه ) فرمود : آل « ابى » اوليا و دوستدارانم نيستند بلكه اوليائم خدا و و مؤمنان صالح اند . ( در كتاب محمد بن جعفر ، عمرو گفته است كه پس از كلمه « آل » سفيد است و معلوم نيست چه كسى مقصود پيامبر بوده است )

     ابن قيم ، متولى مكتب جوزيه در كتابش زاد المعاد 5/158 سعى كرده تا سخن بخارى را روشن كند ، او خيال كرده مقصود پيامبر خاندان پدر ايشانند اما « ابن حجر » مى گويد كه اصل عبارت بخارى « آل ابى طالب » است . سپس مى كوشد به گونه ديگر روايت بخارى را توجيه كند . او در فتح البارى 10/352 مى گويد : خطابى گفته است : دوستى نفى شده ، ولايت نزديكان و اقرباى صميمى است ، نه ولايت دينى ]يعنى مقصود پيامبر آن بوده كه ملاك دوستى ، ايمان است نه قوم و خويش بودن[ « ابن التين » توجيه نخست را ترجيح داده و درست هم هست ، چون از « آل ابى طالب » على و جعفر هستند كه از نزديك ترين افراد به پيامبر و در اسلام و يارى رسانى به دين، داراى سابقه و پيشگامى اند.

     برخى در صحت اين حديث اشكال كرده اند ، چرا كه برخى از راويان را « ناصبى » دانسته است كه به معناى كجروى از امام على و اهل بيت اوست . . . بين عمرو بن عاص و ]امام[ على مسائلى بوده اما آنها را حاشا كرده، مبادا متهم گردد .

     و اما اين حديث ، توجيه درستى دارد كه مستلزم عيب و ايراد بر مؤمنان آل ابى طالب نيست ، و آن اين است كه منظور نفى كلى است ، چنان كه گذشت و نيز احتمال دارد مراد از آل ابو طالب ، خود وى باشد ، كه چنين اطلاقى رايج است .

     نووى در رياض الصالحين /204 مى گويد : عمرو بن عاص گفته است : شنيدم پيامبر آشكارا ( نه پنهانى ) فرمود : آل ابو فلان اولياى من نيستند .

     اصبهانى در كتاب « القول الصراح في البخارى وصحيحه الجامع » /150 آورده است كه اصل عبارت چنين است : آل ابو طالب اوليائم نيستند ، بلكه ولىّ من خدا و مؤمنان صالح اند .

     نواصب از اين حديث خيلى خوشحال شدند و آن را اعلام برائت پيامبر از امام على و عترت(عليه السلام) مى دانند ، انگار كه نهايت آرزويشان اين است كه پيامبر از حديث ثقلين و فرستادن سلام بر آل نبى در هر نماز و نيز ده ها حديث ديگر كه دستور پيروى از آنها مى دهد ، دست بشويد ، و گويى كه آنها نسخه جديدى از آيات قرآن در مورد اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيدا كرده اند .

     ابن تيميه در منهاج 7/76 آورده است : در حديث صحيح ، ثابت شد كه پيامبر فرمود : « آل بنى فلان ، دوستانم نيستند ، بلكه دوستانم ، خدا و مؤمنان صالح اند» پس پيامبر بيان كرده است كه دوستدارانش مؤمنان صالح و شايسته اند ، نيز در حديث ديگر است : « متقين ، دوستان من هستند ، هر كجا و هر زمان كه باشند » .

     ابن تيميه با اين حديث در كتبش سر و صداى بسيارى راه انداخته است . مانند فتاوى 10/543 ، تفسير 2/48 ، مجموع الفتاوى 11/164 و 27/435 و 28/227 و 543 ، جامع الرسائل /510 ، الفتاوى الكبرى 4/353 نيز از شاگردانش ابن قيم در جلاء الافهام /226 ، ابن رجب در جامع العلوم والحكم /347 ، ابن حجر در تعليق التعليق 4/87

     اما خداوند دروغشان را برملا كرده است چرا كه حديث جعلى آنها خروج دجال ، پس از « فتنه على » ( ! ) را حتمى مى داند ، حتى زمان خروج را هم معين كرده و 45 سال پس از وفات پيامبر دانسته اند و اين حديث را به « حذيفه » نسبت داده اند .

     ابن حماد در فِتَن 2/686 به نقل از حذيفه آورده است : پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)تا برپايى قيامت ، چهار فتنه خواهد بود : اوّلى پنج ساله است ]مقصودش خلافت على(عليه السلام)است كه پنج سال بود[ دومى بيست ساله ، سومى بيست ساله و چهارمى دجال است .

     بحمد الله دروغ آنان ثابت شده است !

     برخى نصوص ، فتنه ها را پنج گونه برمى شمارند

     علل الحديث ابن ابى حاتم 2/411 از عمارة بن عبيد ، شيخ بزرگ جثعم آورده است كه شنيدم رسول خدا پنج فتنه را به ما يادآور شد . بدانيد كه چهار فتنه گذشته و پنجمى ميان شما ، اهل شام ، است . و آن ، هنگامى است كه عبدالرحمن بن محمد بن اشعث شكست بخورد . اگر پنجمى را دريابى و بتوانى در خانه ات بنشينى ، همين كار را بكن . يا اگر بتوانى پناهگاهى روى زمين بيابى و وارد آنجا شوى ، همين كار را بكن !

     ابن حماد 1/51 از حزن بن عبد عمرو نقل مى كند : در غزوه « طوانه »(1) وارد ارض روم شديم و در دشتى فرود آمديم . افسار چارپايان همرزمانم را گرفتم و طناب آنها را شل كرده بودم ] تا بچرند [ . همرزمانم داشتند آب مى نوشيدند كه يك نفر گفت : السلام عليك ورحمة الله ! نگاه كردم ، مردى سفيدپوشى را ديدم، پاسخ دادم : السلام عليك ورحمة الله ! پرسيد : از امت احمد(صلى الله عليه وآله) هستى ؟ گفتم : آرى ، گفت : صبر پيشه كنيد كه اين امت، امتى آمرزيده است . خدا براى آن پنج فتنه و پنج سلام و صلوات نوشت . گفتم : آنها را نام ببر ، گفت : به خاطر بسپار : يكى درگذشت پيامبرشان كه نامش در كتاب خدا « بغتة » است . سپس قتل عثمان كه نامش در كتاب خدا « صماء » است ; سپس فتنه ابن زبير كه نامش در كتاب خدا « عمياء » است و آن گاه فتنه ابن اشعث كه اسمش در كتاب الله «بتيراء» است . بعد برگشت و در حالى كه مى گفت : « صيلم » باقى مانده ، «صيلم » باقى مانده ! نفهميدم كه چگونه رفت !

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ منطقه نزديك انطاكيه و داخل مناطق ارض روم است . گاه مسلمانان و گاه روميان ، بر آن منطقه حكمرانى كرده اند . مسلمانان تلخى شكست را در سال 88 هجرى در آنجا تجربه كردند . ر.ك : تاريخ ابن عساكر 26/444 .

 

     ابن اشعث ، عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قيس كندى است . او سركرده منافقان در زمان على(عليه السلام) بود و تاريخ زندگى اش پُر از نيرنگ و دورويى است . در گروه «كنده» خدمت پيامبر رسيد و مسلمانى اش را اعلام كرد، چندى نگذشت كه همراه «بنى وليعه » مرتد شد . وقتى مسلمانان او را اسير كردند، از آنها خواست او را به ابوبكر بدهند . ابوبكر هم او را احترام كرد وآزادش نمود و خواهرش را به عقد او درآورد ! و بعد ابوبكر پشيمان شد كه چرا وى را نكشته است .

     يعقوبى 2/137 روايت مى كند : در بيمارى اى كه منجر به فوت ابوبكر شد ، آرزو مى كرد كه اى كاش برخى از كارها را انجام نداده بود ، از جمله يورش به خانه فاطمه زهرا(عليها السلام) . همچنين مى گفت : كاش بعضى كارها را انجام داده بود ، از جمله كشتن اشعث. مى گفت : كاش گردن اشعث بن قيس را مى زدم . به نظرم مى آيد هر شرى كه مى ديد ، در آن شركت مى كرد !

     دشمنى اشعث با امير مؤمنان بدتر از دشمنى «ابن سلول» با پيامبر بود. امام صادق(عليه السلام)فرمود: « اشعث بن قيس ، در قتل امير مؤمنان شريك است و دخترش (جعده) به امام حسن زهر خوراند و محمد ( پسرش ) در قتل امام حسين شركت كرد » . ( كافى 8/167 ) .

     اشعث مزدور معاويه بود كه پس از هلاكتش ، محمد و عبدالرحمن ( پسر و نوه اش ) رئيس قبائل كنده شدند و همراه معاويه و سپس يزيد بودند . بعدها عبدالرحمان در بصره و جنوب ايران بر ضد مروانيان شوريد و جنگ وى با آنان طول كشيد ، تا اينكه عبد الملك بن مروان وى را كشت . بنابراين شورش او از لحاظ مكانى و زمانى محدود است و نمى تواند فتنه اى براى تمام امت به شمار آيد ; اما ظاهراً راوى ، بصرى يا اهوازى بوده و آن را جزء پنج فتنه وعده داده شده ، شمرده و پنداشته است كه آن مرد سفيد پوش در دشت « طوانه » با وى در اين باره نيز سخن گفته است .

     تنها نص قابل توجه و اهتمام در اين باب ، حديثى است كه ابن حماد 1/51 از عاصم بن ضمره آورده كه على بن ابى طالب ( رضى الله عنه ) فرموده است : خداوند براى اين امت پنج فتنه قرار داده : ابتدا فتنه اى فراگير ، بعد فتنه اى خاص، آنگاه فتنه اى عام ، بعد فتنه اى خاص ، سپس فتنه سياه و ظلمانى كه مردمان همچون چارپايان ]بى عقل [مى شوند ، سپس آرامشى ]همراه با تباهى حكمفرما مى شود[ آنگاه كسانى مى آيند كه به گمراهى مى خوانند . اگر در آن هنگام خليفه اى الهى وجود داشت ، همراهش باش !

     عبد الرزاق 11/356 آن را چنين آورده است: در اين امت پنج فتنه قرار داده شده است: فتنه اى عام ، سپس فتنه اى خاص ، بعد فتنه اى عام ، آن گاه فتنه اى خاص ، سپس فتنه اى كور ، كر و انبوه مى آيد كه در آن ، مردمان مانند چارپايان ]بى عقل[ مى شوند.

     مانند آن در ابن ابى شيبه 15/24 ; حاكم 4/437 و 504 ( كه آن را صحيح دانسته ) ابن منادى /75 از محمد بن على بن حنفيه بن ابى طالب .

     تفسير معناى فتنه خاص و عام بسيار دشوار است و از آن دشوارتر مشخص كردن زمان آنهاست !

     برخى نصوص فتنه ها را هفت گونه مى دانند

     فتن ابن حماد 1/55 به نقل از عبدالله بن مسعود آورده است : رسول خدا به ما فرمود : من شما را از هفت فتنه كه پس از من خواهد آمد ، برحذر مى دارم : فتنه اى از مدينه ، فتنه اى از مكه ، فتنه اى از يمن ، فتنه اى از سوى شام ، فتنه اى از شرق ، فتنه اى از غرب و فتنه اى از دل شام كه فتنه سفيانى است .

     ابن مسعود گفته ]كه پيغمبر افزود[ : برخى از شما آغاز فتنه را مى بينيد و شمارى از امت ، انجام فتنه را درمى يابند .

     وليد بن عياش مى گويد : فتنه مدينه توسط طلحه و زبير بود ; فتنه مكه توسط ابن زبير ، فتنه يمن از نجده; فتنه شام از بنى اميه و فتنه شرق توسط عباسيان بود . حاكم 4/468 ( روايت را صحيح دانسته ) ، جامع الأحاديث سيوطى 2/137 .

     نگارنده : اگر حديث ابن مسعود درست باشد ، حتماً پيش از قتل عثمان آن را گفته است ، چون وى در زمان حيات عثمان درگذشت . براى بى اعتبارى اين حديث ، اجمال و ابهام آن و نيز به كارگيرى آن توسط وليد بن عياش كافى است .

 

فتنه هاى متصل به ظهور مهدى(عليه السلام)

     فتنه هايى هستند كه نصوص ، به صراحت يا با قرائنى ، زمان آنها را متصل و پيوسته به ظهور امام مهدى(عليه السلام) مى دانند . احاديث اينها بسيارند ، از جمله :

     أ ) آدمى پناهگاهى را نمى يابد كه از ستم ديگران به آن پناه ببرد

     عبد الرزاق 11/371 از ابى سعيد خدرى روايت مى كند : رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بلايى كه به اين امت مى رسد را چنين بيان كرد : آدمى پناهگاهى نمى يابد كه از ستم ديگران به آن پناه ببرد . آنگاه خدا مردى از عترت و اهل بيتم را برمى انگيزاند كه زمين را پُر از عدل و داد مى كند ، چنان كه آكنده از ستم و بيداد شده بود . آسمانيان و زمينيان از وى راضى و خشنودند. آسمان هر چه باران دارد ، به تندى آن را مى بارد ; زمين هر چه آب دارد ; آن را بيرون مى دهد ; به گونه اى كه زندگان آرزو مى كنند كاش مردگان بودند ]و اين خرمى را مى ديدند[ . در اين حال ، هفت يا هشت و يا نُه سال ]امام مهدى[ حكومت مى كند .

     ابن حماد 1/358 روايت را بدون قسمت آخر در مورد مدت سلطنت امام(عليه السلام) آورده است ; حاكم 4/465 مانند عبدالرزاق ( كه روايت را صحيح دانسته ) به نقل از وى « ابن حجر » در صواعق آورده ; تذكره قرطبى 2/700 از عبد الرزاق ; شرح المقاصد 1/307 آغازش مانند عبدالرزاق و گفته است : عالمان معتقدند كه مهدى امام عادلى از فرزندان فاطمه ( رضى الله عنها ) است . هر زمان خدا بخواهد ، او را مى آفريند و براى يارى دينش برمى انگيزاند .

     ر.ك : درالمنثور 6/58 از ترمذى و نعيم ; صواعق ابن حجر /63 از حاكم و . . .

     نگارنده : اين حديث از روشن ترين احاديث فِتَن است كه تصريح دارد فتنه آخر ، تمام مسلمانان را دربر مى گيرد و تا ظهور مهدى ادامه مى يابد ، چنان كه سرنوشت امت پس از پيامبر تا ظهور مهدى(عليه السلام) را بيان مى كند .

     ب) مهدى در زمان اختلاف و لغزش هاى اجتماعى امتم برانگيخته مى شود

     احمد 3/37 از ابى سعيد خدرى آورده است كه رسول خدا فرمود : مهدى را به شما بشارت مى دهم ! در زمان اختلاف مردم و لغزش هاى اجتماعى ، ميان امتم برانگيخته مى شود ، آن گاه زمين را پر از داد و عدل مى كند ، چنان كه پُر از ظلم و ستم شده بود . آسمانيان و زمينيان از او راضى و خشنودند . اموال را درست و كامل تقسيم مى كند .

     مردى پرسيد: درست و كامل يعنى چه ؟ فرمود : تقسيم به مساوات بين مردم. خداوند چشم و دل امت محمد را چنان سير مى كند و عدالت را ميان آنها مى گسترد كه وقتى ]امام[ به منادى دستور مى دهد كه ندا سر دهد و بپرسد : كسى هست كه نيازمند مال باشد ؟ جز يك نفر از ميان مردم برنمى خيزد . به او مى فرمايد : نزد انباردار برو و به او بگو : مهدى دستور داده كه به من مال بدهى ، ]مى رود و انباردار[ مى گويد : هر چه مى خواهى ، بى حساب و كتاب بردار ! وقتى اموال را مى گيرد و به خانه اش مى برد ، پشيمان مى شود كه حريص ترين فرد امت محمد بودم ! آيا ثروتى كه به همگان رسيده است ، نمى توانست به من هم برسد؟! از اين رو اموال را برمى گرداند اما امام نمى پذيرد و مى گويد : چيزى را كه ببخشيم ، ديگر پس نمى گيريم !

     هفت يا هشت يا نُه سال وضع چنين خواهد بود اما پس از او ] = امام مهدى [خير و خوبى هم در زندگى نخواهد بود ( يا پيامبر فرمود : پس از او خيرى در حيات نخواهد بود ) .

     مانند آن در صفحه 52 ، ملاحم ابن منادى /42 با تفاوتى اندك ، مجمع  الزوائد 7/313 ( گفته : ترمذى و ديگران ، روايت را با اختصار بسيار گزارش كرده ، احمد با سند آورده ، ابو يعلى با اختصار بسيار و رجال ثقه اند ) در المنثور 6/57 از روايت نخست احمد ; صواعق ابن حجر /166 مانند روايت دوم احمد ( گفته : احمد و ماوردى آن را آورده اند ) مسند الجامع 6/520 از ابى سعيد خدرى مانند آن . . .

     از منابع شيعى ، دلائل الامامة /249 از ابو سعيد خدرى آورده است كه رسول خدا فرمود : مهدى را به شما بشارت مى دهم كه هنگام سختى ها و لغزش هاى آخر الزمان مى آيد . و خداوند عدل و داد را توسط او مى گستراند .

     در /252 از ابو سعيد خدرى مانند حديث احمد را آورده ، نيز الغيبه طوسى /111 از ابو سعيد خدرى ، كه آغازش مانند روايت نخست احمد است ، آن گاه با سند پيشين روايت كرده است كه رسول خدا فرمود : بر شما بشارت باد به مهدى ( سه بار فرمود ) در زمان اختلاف مردمان و لغزش هاى شديد مى آيد ; زمين را از عدل و داد پُر مى كند ، چنان كه از ستم و بيداد آكنده شده بود . بندگان خدا را بى نياز مى كند و عدالتش آنها را فرا مى گيرد .

     ر.ك : ابن طاووس در الملاحم /65، كشف الغمه 3/261 از فتن ابن زكريا مانند روايت نخست احمد .

     نگارنده : از روايت طوسى و طبرى ( هر دو شيعى ) معلوم مى شود كه بر روايت ابو سعيد خدرى افزوده شده است . و اين اضافه و حذف در احاديث ، براى راويان دربارى امرى عادى محسوب مى شود !

     پ ) ظهور پس از مدتى طولانى و در زمانى ناگوار است

     ابو يعلى 2/356 از رسول خدا آورده است : در آخر الزمان ، پس از مدتى طولانى و در زمانى بد و ناگوار ، امامى خواهد آمد كه بخشنده ترين مردم است . هر كسى نزد ايشان برود ، مال بى شمار به او مى بخشد ]يا چنان كه در برخى احاديث آمده ، به او مى گويد : مقدارى بردار[(1) چون اين خير و خوبى به تمام مردم مى رسد ، براى مرد گيرنده مهم است كه كسى صدقه آن مال را براى سلامتى وى و خانواده اش قبول كند .

     ابن جعد در مسند 2/795; سيوطى در الحاوى 2/63 مى گويد : ابو يعلى و ابن عساكر از ابى سعيد با تفاوتى اندك روايت را آورده اند; جمع الجوامع 1/1012 از حلية الأولياء وابن عساكر از ابو سعيد ، چنان كه در الحاوى است .

 

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در متن حديث « حتّى » آمده ، در بعضى روايات « حسى » است كه در لفظ نزديك « حثى » بوده ، شايد تصحيف و اشتباهى ثبت شده است .

 

     ابن حماد 1/361 از ابوسعيد خدرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است : پس از مدتى طولانى و ظهور فتنه ها مردى از اهل بيتم خروج مى كند كه بخشش بسيار دارد و به او « سفاح » مى گويند .

     نگارنده : در احاديث شيعه و سنى ، نام « سفاح » به عنوان يكى از صفات مهدى(عليه السلام)آمده است ، بدين معنا كه خون دشمنان اسلام و منافقان را مى ريزد اما در صحت اين نامگذارى توسط پيامبر شك دارم . شايد توسط راويان عباسى اضافه شده تا همنام اولين خليفه شان ( سفاح ) باشد . مؤيد اين گفته آن است كه برخى از منابع سُنى ، حديث را بدون ذكر « سفاح » آورده اند .

     مانند ابن ابى شيبه 15/196 يا 8/678 مانند ابن حماد و به نقل وى كه در آن ذكر « سفاح » نيست ; تاريخ دمشق 32/279 با رواياتى كه برخى بدون قسمت زيادى ( سفاح ) است اما اينان با زيادى آورده اند : احمد 3/80 ; بيهقى در دلائل النبوه 6/514 از حاكم اما در مستدرك آن را نيافتيم ; خطيب 10/48 ; مجمع الزوائد 7/314 ( گفته : احمد آن را آورده است ، نوشته : عطيه كوفى ، كه جزء راويان ضعيف مى باشد ، ضعيف است اما ابن حبان وى را توثيق كرده ) نيز برخى منابع ما شيعيان از مصادر سُنى آورده اند ، مانند ابن طاوس در الملاحم /166 از فِتن زكريا ، كشف الغمة 3/262 از اربعين ابى نعيم .

 

     ت ) از نشانه هاى آخر الزمان : زياد شدن نگهبانان و حكومت كردن زنان

     طبرانى در معجم الكبير 18/51 از عوف بن مالك آورده است كه رسول خدا فرمود : اى عوف ! چگونه خواهى بود وقتى كه امت ، 73 فرقه شود ; يك فرقه در بهشت و بقيه در آتش باشند ؟!

     پرسيدم : چه زمانى چنين خواهد شد ؟! فرمود : وقتى كه نگهبانان زياد شوند، زنان حكومت كنند ، كودكان بر منبرها بنشينند، قرآن همچون مزمار ( قره نى ) خوانده شود، مساجد زينت شوند، منابر بلند ساخته شوند، ثروت مسلمانان ميان عده اى خاص انباشته شود، زكات به عنوان ماليات و جريمه تلقى شود، امانت را غنيمت بدانند، تفقه ( ژرف انديشى ) در دين براى غير خدا باشد، مرد از زنش ]بناحق[ پيروى كند و از مادرش نافرمانى كند و پدرش را دور نمايد ] و به او رسيدگى نكند [، آخرين افراد امت ، اوّلى ها را لعن و نفرين كنند، رهبران ، افراد فاسد و سركردگان قوم ، اراذل باشند، و به سبب ترس از شرّشان ، وى را احترام كنند . در آن موقع ، مردم به شام شكايت مى بَرَند تا پناه آنها از دشمنان باشد !(1)

ــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يعنى به سرزمين هاى شام مهاجرت مى كنند ، يا اهالى آنجا را براى دفاع از خود ، خبر مى كنند . ظاهراً اين قسمت توسط راوى اموى اضافه شده است .

 

     پرسيدم : تا آن زمان شام فتح مى شود ؟ فرمود : آرى ، به زودى ، فتنه هايى پس از فتح شام رخ مى دهد ، سپس فتنه اى بزرگ و تاريك مى آيد ، آن گاه فتنه ها يكى پس از ديگرى به دنبال هم مى آيند ، تا وقتى كه مردى از اهل بيتم خروج كند، كه به او « مهدى » مى گويند . اگر وى را دريابى ، پيروى اش كن و از هدايت شوندگان باش !

     مجمع الزوائد 7/323 ( كه بر مبناى ابن حبان ، آن را توثيق كرده ) كنز العمال 11/183 .

 

ث ) فتنه اى رخ مى دهد كه هرگاه بگويند تمام شد ، طولانى تر مى شود

     ابن حماد 1/57 از ابو سعيد خدرى آورده است كه رسول خدا فرمود : پس از من فتنه هايى از جمله فتنه « احلاس » خواهد بود كه هم جنگ در آن هست و هم فرار . پس از آن ، فتنه اى بدتر پيش مى آيد ، و بعد فتنه اى كه هرگاه بگويند تمام شد ، طولانى تر مى شود ; وارد هر خانه اى مى شود و به تمام مسلمانان ، ضربه شديد وارد مى كند ، تا وقتى كه مردى از عترتم قيام كند .

     معجم الأوسط 5/338 از طلحه از پيامبر روايت كرده است : بزودى فتنه اى خواهد بود كه هرگاه گوشه اى از آن آرام شود ، گوشه ديگر آن شعلهور مى شود ، تا وقتى كه منادى از آسمان ندا دهد كه فلانى امير شماست . مجمع الزوائد 7/316

     نگارنده : جاى تعجب دارد كه طلحة بن عبيدالله در مورد نداى آسمانى كه مهدى(عليه السلام)را صدا مى زند صحبت مى كند و سنى ها درباره مهدى ، روايت مى كنند چرا كه مهدى(عليه السلام)از عترت نبوى و از فرزندان على و فاطمه است ، و دشمنى طلحه با امام على و عترت پاكش ، معروف و شناخته شده است .

     اين تعجب وقتى برطرف مى شود كه بدانيم « بنى تيم » پيوسته مى كوشيدند پس از ابوبكر و سپس بعد از عمر و عثمان ، به خلافت برسند . از عايشه روايتى رسيده كه مدعى شده است پيامبر از او خواست تا پدر و برادرش را نزد او بياورد، تا براى آن دو خلافت پس از خود را بنويسد. بعدها عايشه كوتاه آمد و خواست كه خلافت به پسر عمويش ( طلحه تيمى ) برسد اما موفق نشد . سپس هواداران طلحه مدعى شدند كه موسى ( پسر طلحه ) ، مهدى موعود است. اما اگر وى مهدى موعود بود، چرا نتوانست دنيا را پُر از عدل وداد كند؟! پس حديث باز جعلى است!

     عايشه از پيامبر روايت مى كند كه در هنگام بيمارى به او فرمود : پدرت ( ابوبكر ) و برادرت را نزد من بياور ، تا وصيتى بنويسم ، چون مى ترسم كسى آرزوى خلافت كند و بگويد من سزاوارترم ! ( صحيح مسلم 7/110 ) .

ج ) بدترين فتنه ها همگى پيش از ظهور مهدى(عليه السلام) است

     سنن دانى /161 از محمد بن على آورده است كه از امام پرسيدم : شنيده ايم مردى از شما ( اهل بيت ) خروج مى كند و عدل و داد را ميان امت برقرار مى نمايد ؟ فرمود : آنچه را كه مردم اميد دارند ، ما نيز اميد داريم . اميدواريم حتى اگر يك روز از عمر دنيا باقى مانده باشد ، آن روز آنقدر طولانى شود كه امت به اميد و آرزوى خود برسند. اما قبل از آن بدترين فتنه ها اتفاق خواهد افتاد، آدمى شب، مؤمن است و صبح كافر ، يا صبح مؤمن است اما شب كافر مى شود . اگر از كسى از شما آن زمان را دريابد ، تقواى الهى پيشه كند و در خانه اش بنشيند و دينش را نگه دارد . از همين منبع عقد الدرر /61 و 151 ; الحاوى 2/81 .

 

گنج كعبه و كوه طلا در محل جريان رود فرات

     منابع سنّى احاديث صحيح بسيارى روايت كرده اند كه بين خاندان حكومت يا افراد يك خاندان بر سر گنج مدفون در چاه زير كعبه ، درگيرى خواهد شد كه پس از آن مهدى ظهور خواهد كرد . در منابع شيعيان فقط يك روايت در اين مورد وجود دارد .

     همچنين روايات زيادى آورده اند كه بر سرِ كوهى از طلا كه پس از خشك شدن آب فرات پديدار مى شود ، درگيرى پيش مى آيد . اين درگيرى بين چندين گروه خواهد بود كه هيچكدام به آن دست پيدا نمى كنند . پس از آن ، ظهور مهدى(عليه السلام) رخ مى دهد .

     در منابع شيعيان هيچ روايتى در اين باره ذكر نشده است .

     احاديث اين دو فتنه يا اين دو گنج در بعضى از منابع اهل سنت مخلوط شده است كه مهم ترين آنها را ذكر مى كنيم :

     ابن ماجه 2/1367 از ثوبان آورده است كه رسول خدا فرمود : سه تن بر سر گنجى كه ميان شماست ، مى جنگند كه هر سه خليفه زاده هستند اما به هيچ كدام از آنها نمى رسد ، آن گاه پرچم هاى سياه از طرف شرق نمودار مى شود و چنان با شما مى جنگند كه قومى آن چنان نجنگيده ]و كشته نداده[ است .

     راوى مى گويد : سپس پيغمبر چيزى گفت كه به ياد ندارم ، بعد فرمود :

     « وقتى مهدى را ديديد ، با او بيعت كنيد ، حتى اگر مجبور شويد براى رسيدن به او بر روى يخ ، سينه خيز برويد ، چرا كه او خليفه خدا است » .

     در حاشيه حديث در زوائد آمده است : سند آن صحيح است و راويانش ثقه هستند . حاكم در مستدرك آن را آورده و مى گويد : بنابر شرط شيخين صحيح است .

     نگارنده : رويانى در مسند /123 از ثوبان آورده ، ابن منادى در ملاحم /44 ، حاكم 4/463 ( بنا بر شرط شيخين صحيح دانسته ) بيهقى در دلائل النبوة 6/515 ، شافعى در البيان /489 ( صحيح دانسته ) و در صفحه 520 از طبرانى و گفته است : متن حديث ، حَسَن است كه - بحمد الله وحُسن توفيقه - از اين جهت عالى به ما رسيده كه دليلى بر شرافت مهدى(عليه السلام) است ، چرا كه از زبان راستگوترين فرزند حضرت آدم ، يعنى پيغمبر ، به عنوان خليفة الله روى زمين معرفى شده است ; نيز مصباح الزجاجه 2/314 ( و در چاپى ديگر 4/203 ) كه گفته است : سندش صحيح ، رجالش ثقه هستند ، حاكم در مستدرك آن را آورده و از طريق حسين بن حفص از سفيان حديث كرده و گفته است : بنا بر شرط شيخين ، حديث صحيحى است ; نيز احمد بن حنبل در مسند ، با اين عبارت آورده است : وقتى كه پرچم هاى سياهى را ديديد كه از طرف خراسان مى آيند، به آن لشكر بپيونديد كه خليفه خدا ، مهدى در آنجاست .

     در تناقضات الألبانى الواضحات / سقاف 1/43 آمده است : « البانى » در ارزيابى سند مشكاة المصابيح 3/1495 به شماره 5429 آن را ضعيف شمرده و گفته است : سند ضعيفى دارد اما در صحيح خود 2/415 حديث شماره 772 آن را صحيح دانسته است !

     ابن كثير در فتن 1/42 به نقل از ابن ماجه روايت را آورده و گفته است : اين روايت را فقط ابن ماجه آورده و اسناد قوى و صحيح است . و مقصود از گنج مذكور ، گنج كعبه است كه سه تن از فرزندان خلفا وقتى براى دستيابى به آن مى روند ، كنار آن كشته مى شوند تا اينكه آخر الزمان مى شود و مهدى خروج مى كند . ظهور مهدى از مناطق شرق است ، نه از سرداب سامرا كه رافضى هاى نادان مى پندارند !

 

ارزيابى

     1. نزد شيعه و سنى ، متواتر است كه مهدى(عليه السلام) از مكه ظهور مى كند ، پس مقصود از ظهور ايشان از شرق ، مى بايستى آن باشد كه سرآغاز نهضت توسط ياران خراسانى اش از مشرق است . آنچه ابن كثير درباره ظهور امام از سرداب سامرا گفته ، حتى توسط شيعيان ناآگاه هم گفته نمى شود ، چه رسد به عالمان شيعى . و اين از جمله تهمت هاى مخالفان شيعه است كه وهابيون پيوسته بر ما خُرده مى گيرند و آن را در جهان منتشر مى كنند .

     2. پيروان « ابن تيميه » حديث خروج مهدى از شرق را مى پذيرند اما احاديث صحيح مخالف آن را ناديده مى گيرند ! همچنين پرچم هاى خراسان را به بيرق هاى طالبان تفسير مى كنند . اينها مدعى اند كه « مهدى » شخصى از طايفه « بريده » به نام محمد بن عبد الله است كه پيشواى وهابيون ( ابن باز ) وى را تأييد كرده و او را به « چچن » فرستاده است تا خروج از شرق بر او انطباق كند !

     3 . از جمله مطالبى كه اهالى مكه نقل مى كنند ، آن است كه در زير كعبه گنجى دفن شده است . كتب تاريخى و سيره و حديث گزارش هاى بسيارى در اين باره دارند اما نمى دانيم اين مطلب چقدر درست است !

ر.ك : تاريخ طبرى 2/36 ; ابن هشام 1/124 ; سبل الهدى / صالحى 10/190 .

     4. در منابع ما ( شيعيان ) تنها حديثى كه درباره گنج كعبه آمده ، در قرب الاسناد حميرى /82 از مسعدة بن زياد است :

     ]امام[ جعفر از پدرانش برايم حديث نقل كرد كه رسول خدا فرمود : « تا وقتى كه ]سپاه[ حبشه به شما كارى ندارند ، آنها را به حال خود رها كنيد . سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ! گنج كعبه را جز « ذو السويقتين » بيرون نمى آورد » .

     وسائل الشيعه 15/57 ، نيز احمد 5/371 از ابو امامه بن سهل بن حنيف آورده است : مردى از اصحاب پيامبر مى گفت كه شنيدم رسول خدا فرمود : تا وقتى حبشى ها به شما كارى ندارند ، آنها را به حال خود واگذاريد ، چون گنج كعبه را جز « ذو السويقتين » از حبشه ، بيرون نمى آورد .

     نسائى 9/176 ; ابو داود 2/316 ; مستدرك 4/453 ( كه صحيح دانسته ) زوائد 5/303 ( كه توثيق كرده و گفته : آن مرد را عبد الله بن عمرو نام برده اند اما ابو داود مانند احمد ، اسم وى را مبهم گذاشته است ) .

     نگارنده : حديث گنج كعبه ، خارج از موضوع ماست ، چون ارتباط صريحى به امام مهدى ندارد ; پذيرفتن آن هم درست نيست ، زيرا مانند پندارهاى « كعب » است كه معتقد است كعبه ويران مى شود !

     اما حديث گنج فرات و كوه طلا كه در آن پديدار مى گردد را عبد الرزاق 11/382 از ابوهريره روايت كرده است كه رسول خدا فرمود : فرات كوهى از طلا را نمايان مى كند ، كه مردم بر سر تصاحب آن مى جنگند و از هر صد نفر ، نود نفر ( يا فرمود : 99 نفر ) مى ميرند ، در حالى كه همگى مى پندارند كه نجات مى يابند !

     ابن حماد 1/57 از عبد الله بن زرير غافقى نقل مى كند : شنيدم على ( رضى الله عنه ) فرمود : فتنه ها چهار گونه اند : فتنه سرّا ، فتنه ضرّا ، فتنه فلان و فتنه معدن طلا . سپس مردى از عترت پيامبر خروج مى كند و خداوند توسط وى امور مردم را اصلاح مى نمايد .

     عقد الدرر /57 از ابن حماد ، حاوى سيوطى 2/67 ( كه روايت را به شرط « مسلم » صحيح دانسته ) مانند آن در جمع الجوامع 2/30 ; مانند آن را ابن حماد 1/239 چنين آورده است : معدن طلا و نقره اى كه از هر نُه نفر ، هفت نفر بر سر تصاحب آن كشته مى شوند . اگر آن را ديديد ، نزديكش نشويد .

     در روايت ديگرى آمده است : فتنه چهارم ، دوازده سال دوام مى يابد و در حالى تمام مى شود كه فرات ، كوه طلا را نمايان كرده است. بر سرِ تصاحب آن ، از هر نُه نفر ، هفت نفر كشته مى شود . در روايت ديگر آمده است : فتنه چهارم، هجده سال است و در حالى تمام مى شود كه . . . مردم به آنجا هجوم مى آورند و از هر نه نفر ، هفت نفر كشته مى شود . ر.ك : احمد 2/261 چنان كه در عبدالرزاق است .

     احمد 5/139 از عبد الله بن حرث نقل مى كند : من و ابى بن كعب زير سايه بان قبيله « حسان » بوديم . « اُبى » به من گفت : رفتار گوناگون مردم در طلب دنيا را مى بينى ؟ گفتم : آرى ، گفت : شنيدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود : در آينده نزديك ، فرات كوه طلايى را نمودار مى كند . وقتى مردم جريان را بشنوند ، به آنجا مى روند ، كسانى كه آنجا هستند ، مى گويند : والله اگر بگذاريم مردم طلاها را ببرند ، از اين رو با مردم مى جنگند . از هر صد نفر ، 99 نفر كشته مى شود . حديث « اُبى » به نقل از « عفان » با اين عبارت است .

     ر.ك : صحيح بخارى 9/73 چنان كه در روايت احمد است : رود فرات گنجى از طلا را آشكار مى كند. هر كسى در آنجا حاضر شود ، از آن چيزى گيرش نمى آيد . نيز حميدى 3/98 از ابو هريره آورده است : قيامت برپا نمى شود مگر پس از آنكه فرات ، كوهى از طلا را بيرون دهد . مردم بر سرِ تصاحب آن مى جنگند . از هر صد نفر ، 99 نفر كشته مى شوند ، و هر يك با خود مى گويد : شايد من همانم كه نجات مى يابم !

     ابن حماد 1/239 از كعب آورده است : ناحيه فرات در قسمت شام يا كمى دورتر از آن، شاهد تجمع بزرگ مردم خواهد بود كه بر سر تصاحب اموال مى جنگند . از هر نُه نفر ، هفت نفر كشته مى شود . اين رخداد بعد از ندا و سروش آسمانى در ماه رمضان است و همچنين پس از جدايى سه پرچم كه هر يك از آنها حكومت را براى خود مى خواهد . ميانشان مردى به نام عبد الله است .

     نگارنده: روايت شده است كه «سروش آسمانى=هدة و واهية» در ماه رمضان خواهد بود ; و آن سروشى از آسمان است كه نام مهدى(عليه السلام) را صدا مى زند . روايت پرچم هاى سه گانه كه در شام درگير مى شوند و در آن « سفيانى » پيروز مى گردد نيز همينطور است . ظاهراً « كعب » عقيده اش را از احاديثى كه شنيده گرفته و زمان درگيرى بر سر گنج فرات را بعد از نداى آسمانى يعنى نزديك يا بعد از ظهور مهدى ذكر كرده است .

 

فتنه پس از شهادت پنجمين امام اهل بيت(عليهم السلام)

     ابن حماد 1/117 حديث عجيبى را مى آورد كه جز با اعتقادات مذهب ما شيعيان نمى توان آن را معنا كرد : ابن ابو هريره از پدرش از على بن ابى طلحه از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا فرمود : وقتى پنجمين امام از اهل بيتم شهيد شود ، كشت و كشتار پيش مى آيد ، تا آنكه هفتمين امام شهيد شود . پس از آن نيز كشتار خواهد بود ، تا مهدى قيام كند.

     راوى مى گويد كه از « شريك » شنيدم : مقصود « ابن عَفَر » يعنى هارون ]عباسى [است كه پنجمين ]خليفه[ بود اما ما مى گوييم كه هفتمين ]خليفه[ است ، والله اعلم .

     سيوطى از وى در الحاوى 2/83 روايتى آورده كه چنين است : تا وقتى كه هفتمين پيشوا درگذرد ، پرسيدند : مقصود از « هرج » ]در حديث [ چيست ؟ فرمود : كشتار مردم ; كنز العمال 11/247 روايت را اينچنين آورده است : تا هفتمين پيشوا بميرد ، پرسيدند : مقصود از هَرْج چيست ؟ فرمود : فتنه . اين وضع ادامه دارد ، تا مهدى قيام كند ».

 

     نگارنده : ابن حماد تصور كرده معناى حديث آن است كه قتل و كشتار پس از پنجمين خليفه عباسى زياد خواهد شد ، سپس تا درگذشت هفتمين خليفه ادامه خواهد داشت ، آنگاه ظهور مهدى نزديك مى شود . وى تعبير « امامان اهل بيت پيغمبر » در روايت را بر حاكمان بنى عباس تطبيق داده ، « هفتمين » را « هارون رشيد » گمان كرده كه پيش از 200 هجرى درگذشت ، بنابراين اعتقاد دارد روايت به نزديك بودن ظهور مهدى بشارت داده است ! ابن حماد سال 227 درگذشت .

     اما تفسير او صحيح نيست ، چرا كه تعبير پيامبر از شهادت پنجمين امام اهل بيتم ، بنى عباس نيست . ممكن نيست كه پيامبر از بنى عباس به « اهل بيتم » تعبير كند ، زيرا ثابت شده كه ايشان اهل بيتش را معيّن كرده كه « على و فاطمه و حسنَيْن(عليهم السلام) » هستند ، چنان كه در مسند احمد 4/107 آمده است : « خدايا ! اينان اهل بيتم هستند و اهل بيتم سزاوارترند » در روايت 6/323 مى گويد : به فاطمه فرمود كه همسر و پسرانت را خبر كن بيايند ، فاطمه آنها را آورد ، پس پيامبر روى آنها كسايى فدكى انداخت ، آنگاه دستش را بر آنان نهاد و عرض كرد : خدايا ! اينان آل محمدند . درود و بركاتت را بر محمد و آل محمد قرار ده ، كه تو ستوده و والايى !

     ام سلمه مى گويد : كسا را بالا زدم تا داخل آن شوم ، پيامبر كسا را از دستم كشيد و فرمود : براى تو خير ديگرى هست ! بنابراين مقصود پيامبر از فرمايش « وقتى پنجمين امام از اهل بيتم درگذرد ، فتنه ها پيش مى آيد » اين اهل بيتى هستند كه ذكر شد .

     از جهت ديگر ، معناى حديث با اين سبكى كه روايت شده ، ضعيف است و حتماً «افتادگى » دارد ، زيرا معنا ندارد كه پيامبر در بشارت به ظهور مهدى ، خبر دهد كه پس از مرگ پنجمين خليفه عباسى ، قتل و كشتار بسيار مى شود ، سپس كشتار تا زمان هفتمين خليفه ادامه مى يابد ، آنگاه قتل ها تا قيام مهدى ادامه مى يابد !

     اگر مقصود آن است كه بيش از هفت خليفه عباسى حكومت نمى كنند ، كه بيشتر از هفت تن حكومت كرده اند اما اگر مراد آن باشد كه مهدى(عليه السلام) پس از هفتمين خليفه ظهور مى كند ، كه ظهور نكرده است ! اگر معناى ديگرى اراده شده ، نمى تواند روايت درباره مهدى موعود باشد ، پس مى بايد مقصود پيامبر(صلى الله عليه وآله) پنجمين و هفتمين امام ربانى ، از امامان دوازده گانه عترت باشد ; همان كسانى كه در حجة الوداع در خطبه عرفات و جاهاى ديگر ، امت را به آنان بشارت داده است ، نخستين آنها على(عليه السلام) وآخرينشان مهدى(عليهم السلام) است . در اين صورت ، ممكن است اين حديث از احاديثى ذيل تحريف شده باشد .

فتنه عقيدتى ، پس از پنجمين فرزند امام هفتم

     كفاية الاثر /156 از محمد بن حنفيه آورده است كه امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود : رسول خدا در حديثى طولانى درباره فضل و برترى اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند : به زودى پس از من فتنه اى كر و كور و پر فريب خواهد بود كه باطن نزديك ترين فرد به انسان آشكار مى شود. اين فتنه ، زمانى رخ مى دهد كه پيروان و شيعيان تو ]اى على ![ به پنجمين امام از هفتمين فرزندت دست نيابند. زمينيان و آسمانيان از نبود او محزون مى شوند و بسيارى از مردان و زنان مؤمن ، متأسف و غمگين و در نبود او سرگشته اند !

     پيامبر به فكر فرو رفت ، آن گاه سربلند كرد و فرمود : پدر و مادرم فداى كسى كه هم نام من است و شبيه من و موسى بن عمران مى باشد . پوشش هايى از نور دارد كه از پرتو قدس مى درخشد . گويا مى بينم شيعيان ]پيش از آمدن مهدى [ در نااميدى بسر مى برند . پس آنگاه سروش آسمانى ندا مى دهد : رحمت بر مؤمنان باد و عذاب بر منافقان ! صداى آن ، چنان كه از نزديك شنيده مى شود ، از دور هم شنيده مى شود .

     ]امام على مى گويد[ پرسيدم : سروش چيست ؟ فرمود : سه نداست كه در ماه رجب شنيده مى شود ; اوّلى مى گويد : لعنت خدا بر ستمگران ! دومى مى گويد : آنچه بايد نزديك شود ، نزديك شده است ( و قيامت فرا مى رسد )(1) و سومى ديده شدن ستاره درخشانى در آغاز طلوع خورشيد است كه مى گويد : آگاه باشيد كه خدا فلان بن فلان را برانگيخت . نَسَب وى را به ]امام[ على مى رساند كه با آمدنش ، ستمگران هلاك مى شوند . پس آنگاه گشايش ] براى مؤمنان [ پيش مى آيد و خدا درد سينه شان را شفا مى دهد و خشم دل هايشان را مى بَرَد .

ــــــــــــــــــ

1 ـ نجم/57 .

     پرسيدم: اى رسول خدا ! امامان بعد از من چند نفرند ؟ فرمود : پس از حسين، نُه تن ، كه نُهمين « قائم » است . قسمتى از حديث در صراط المستقيم 2/127 ; غاية المرام /12 از « النصوص على الأئمة الإثنى عشر » صدوق ; كتابى كه جزء نگاشته هاى وى ذكر شده اما گم شده است .

     معناى حديث اين است : مردم به پنجمين امام پس از هفتمين امام از عترت پيامبر ( يعنى امام مهدى بن حسن عسكرى ) دسترسى نخواهند داشت ، يعنى مؤمنان در غيبت امامشان ، گرفتار مى شوند و كسانى كه بصيرتى در دين ندارند و بر عقيده به ولادت و غيبت امام ، ثابت قدم نيستند ، دچار فتنه مى شوند به جز عده اندكى كه در غيبتش بيقرار و غمگينند و به او ايمان دارند حتى اگر غيبتش طولانى شود .

     دوباره به فرمايش پيامبر دقت كنيد :

رسول خدا در حديثى طولانى درباره فضل و برترى اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند : به زودى پس از من فتنه اى كر و كور و پر فريب خواهد بود كه باطن نزديك ترين فرد به انسان آشكار مى شود . اين فتنه ، زمانى رخ مى دهد كه پيروان و شيعيان تو ]اى على ![ به پنجمين امام از هفتمين فرزندت دست نيابند. زمينيان و آسمانيان از نبود او محزون مى شوند و بسيارى از مردان و زنان مؤمن ، متأسف و غمگين و در نبود او سرگشته اند !

     منابع ما احاديث صحيح ديگرى به همين معنا روايت كرده اند ، از جمله « خزار » در كفاية الأثر /147 از سه طريق از عبدالرحمن بن ابى ليلى روايت كرده است كه على(عليه السلام)فرمود : نزد پيامبر در خانه ام سلمه بودم كه گروهى از ياران پيامبر از جمله سلمان، ابوذر، مقداد و عبدالرحمن بن عوف ، آمدند . سلمان پرسيد : اى رسول خدا ! هر پيامبرى ، جانشين ( وصى ) و دو نوه ( سِبْط ) دارد ، جانشين و نوه هاى شما كيانند ؟ پيامبر لحظاتى سر به زير انداخت ، بعد فرمود : اى سلمان ! خداوند چهار هزار پيامبر ]124 هزار پيامبر [مبعوث كرد ، كه چهار هزار جانشين و هشت هزار نوه داشتند . سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ! من بهترين پيامبرانم و جانشينم بهترين جانشينان و نوه هايم بهتر نوه ها هستند .

     در حديثى طولانى ، پيامبر ، ائمه اهل بيتش را معرفى كرد و فرمود : تا هر زمان كه خدا بخواهد ، امامشان از ميان آنان غائب مى شود . براى او دو غيبت است ، كه يكى طولانى تر از ديگرى است . راوى مى افزايد : آن گاه رسول خدا رو به ما كرد و با صداى بلند فرمود : بترسيد از وقتى كه به پنجمين فرزند از هفتمين امام دسترسى نداشته باشيد ! على مى فرمايد كه عرض كردم : اى رسول خدا ! حال او در زمان غيبت ، چگونه است ؟ فرمود : سكوت ]و صبر[ مى كند تا خدا به او اجازه خروج بدهد ، آن گاه ]از روستايى به نام « اكرعه » در يمن[ در حالى كه ابرى بر سرش سايه انداخته ، خروج مى كند . زره مرا پوشيده ، شمشيرم ( ذوالفقار ) را همراه دارد . منادى ندا مى دهد : اين مهدى ، خليفة الله است . از او پيروى كنيد ، كه زمين را پر از عدل و داد مى كند ، چنان كه از ستم و بيداد آكنده شده بود . وقتى ظهور مى كند كه دنيا گرفتار هرج و مرج ( كُشت و كشتار ) مى شود و برخى بر بعضى رشك مى برند ، نه بزرگ به كوچك رحم مى كند و نه قوى بر ضعيف ، در اين هنگام خدا به او اجازه قيام مى دهد .

 

ارزيابى

     1. تمامى منابع ، متفق هستند كه تعداد پيامبران 124 هزار نفر و تعداد رسولان 360 نفر هستند . ما معتقديم كه هر پيامبر وصى و جانشينى دارد . چهار هزار پيامبر ]كه در فرمايش پيامبر بود[ شايد پيامبران بزرگ باشند كه هر يك داراى يك وصى و دو سِبط ( نوه ) هستند .

     2 . در منابع ما چندين حديث صحيح السند از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) درباره « يمانى » وجود دارد كه پيش از امام مهدى ظهور مى كند و از ياران خاص ايشان است . برخى احاديث مى گويند كه در « صنعاء » ظاهر مى شود و از ذريه « زيد » است و . . .

     اما نصوص منابع سنى درباره «يمانى » يا « قحطانى » ناهمگون است ; برخى ظهور او را قبل از ظهور مهدى مى دانند و برخى بعد از آن; برخى مى پندارند كه او مهدى است اما بعضى نمى پذيرد كه مهدى ، يمانى يا قحطانى باشد و در برخى از روايات ، ثمره اختلاف بين عرب هاى جنوب يمن و عرب هاى شمال قريش و هوادارانشان ظاهر شده است .

     بيشتر نصوص يمانى يا قحطانى به نظر آنها بى اعتبار است مگر سه مورد كه مى گويد قحطانى ، مهدى است ، اما اين روايات با اجماع مسلمانان كه مهدى را نواده على و فاطمه مى داند ، ناهمگون است كه انشاء الله در محل خود خواهيم گفت .

تربيت شيعه براى رويارويى با فتنه ها و به انتظار امام مهدى بودن

     كفاية الأثر /260 از مسعده آورده است : نزد صادق(عليه السلام) بودم كه پيرمرد كهنسالى و قد خميده كه بر عصايش تكيه زده بود ، خدمتشان رسيد . سلام كرد و ابو عبدالله(عليه السلام) جواب فرمود . پيرمرد پرسيد : يابن رسول الله ! دستت را مرحمت كن ببوسم ! امام دستش را به طرف او بُرد و پيرمرد بوسيد ، آنگاه گريه كرد ! ابوعبد الله پرسيد : چرا گريه مى كنى ؟ ! عرض كرد : فدايت شوم ! صد سال است كه منتظر قائم شما مانده ام ، و مى گويم اين ماه و اين سال ظهور مى كند . سنّم بالا رفته ، استخوانهايم خُرد شده و مرگم نزديك است اما آنچه را دوست دارم نديده ام . مى بينم شما را مى كُشند ، از خانه و كاشانه آواره مى كنند اما دشمنانتان ]از خوشى[ گويا با بال و پر مى پرند ! پس چرا نگريم ؟!

     اشك از چشمان ابو عبدالله جارى شد و فرمود : اى پير ! اگر خدا آن قدر به تو عمر داد و باقى ماندى كه قائم ما را ببينى ، در مقام اعلاى بهشت با مايى ! اما اگر مرگت رسد ، روز قيامت همراه « ثِقْل » محمد(صلى الله عليه وآله) خواهى بود ، كه ما هستيم .

     پيامبر فرمود : دو ثقل ( چيز گرانبها ) ميانتان باقى مى گذارم . تا وقتى كه به آنها چنگ بزنيد ، هرگز گمراه نمى شويد : كتاب خدا وعترتم ( اهل بيتم ) .

     پير مرد عرض كرد : بعد از شنيدن اين فرمايش ، ديگر ناراحت نيستم .

     امام فرمود : اى پير ! قائم ما از نسل امام حسن عسكرى و او از نسل امام على نقى است ، ايشان زاده امام محمد تقى ، و وى از على الرضا است . على از نسل اين پسرم است ( و به موسى بن جعفر اشاره كرد ) كه  وى از نسل من است . ما دوازده اماميم كه همگى معصوم و پاك هستيم !

     پيرمرد عرض كرد: سَرْوَرَم! آيا برخى از شما امامان ، بر ديگرى برترى داريد؟ فرمود: نه ، ما در فضل و برترى ، برابريم اما بعضى اعلم ترند . اى پير ! به خدا سوگند ! اگر از دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد ، خدا آن روز را طولانى مى كند تا قائم ما اهل بيت ظهور و قيام كند . بدانيد شيعيان ما در هنگام غيبت او به فتنه و سرگشتگى گرفتار مى شوند . در آن وقت خداوند ، مخلصان را در راه هدايتش ثابت قدم مى دارد . خدايا ! در اين راه آنان را يارى بده ! »

     مانند روايت در ارشاد القلوب /405 ; بشارة المصطفى /275 و در آن است : سپس امام پرسيد : اى پيرمرد ! گمان نمى كنم از اهالى كوفه باشى ؟ عرض كرد : نه ، پرسيد : از كجايى ؟ عرض كرد : فدايت شوم ! از روستاهاى آن ، فرمود : با قبر جد مظلومم حسين(عليه السلام) چقدر فاصله دارى ؟ گفت : نزديك آن هستم ، فرمود : چقدر آنجا مى روى ؟ عرض كرد : بسيار مى روم ، فرمود : اى پير مرد ! شهيدى است كه خدا خونخواهى او را مى كند . هر چقدر هم كه به فرزندان فاطمه مصيبت برسد ، مانند آنچه بر سر حسين گذشته ، نيست ! ميان هفده تن از اهل بيتش كشته شد كه براى خدا خالص و بى آلايش شدند و در راه خدا صبر ورزيدند ، پس خدا به آنان بهترين پاداش صابران را عطا فرمود . وقتى روز قيامت بشود ، رسول خدا مى آيد ، در حالى كه حسين همراه اوست و دستش بر سرش است و خون مى ريزد و به پروردگار عرض مى كند : از امتم بپرس چرا فرزندم را كشتند ؟!

     كمال الدين 2/510 ، نامه اى كه امام زمان(عليه السلام) به « عمرى » و پسرش ( نائبان اوّل و دوم امام ) نوشته و آن را سعد بن عبد الله روايت كرده است ، آورده و مى گويد : شيخ ابو عبدالله جعفر ( رضى الله عنه ) مى گويد : آن را به خط سعد بن عبدالله(رحمه الله) ديدم . توقيع امام چنين است : « خداوند شما را در راه بندگى خود موفق و بر دينش ثابت قدم بدارد و شما را با آنچه موجب خشنودى اوست ، نيكبخت گرداند ! آنچه كه در مورد « ميثمى » از « مختار » و گفتگويش با شخصى كه او را ملاقات كرد ، گفته بوديد ، به من رسيد . همچنين از استدلالات مختار آگاه شديم كه گفته بود پدرم امام عسكرى(عليه السلام) جانشينى غير از جعفر بن على ]= جعفر كذاب[ نداشت و تصديق امامت وى توسط امام ، آگاه شديم و همچنين از تمام مضمون مكتوبى كه به وى نوشته ايد ( در مورد آنچه دوستانتان درباره وى به شما خبر داده بودند ) مطلع گشتيم . من از كورى پس از روشنى و از گمراهى بعد از هدايت و از پيامد كردار بد و فتنه هاى خطرناك ، به خدا پناه مى برم . خدا مى فرمايد :

     « آيا مردم گمان كردند آنها را به مجرد اين كه گفتند : ايمان آورديم ، رها مى كنيم و ديگر امتحان نمى شوند » ؟!

     چگونه مردم در فتنه مى افتند و در حيرت و سرگردانى به سر مى برند و چپ و راست را انتخاب مى كنند ؟! آيا از دين خود كناره گرفته اند ؟ يا دچار ترديد شده و با حق و حقيقت دشمنى مىورزند ؟ و يا به آنچه در روايات و اخبار صحيح آمده جاهل هستند ؟! يا اينكه نه ، اينها را مى دانند ولى فراموش كرده اند كه زمين از حجت خدا ، چه ظاهر و چه غائب ، خالى نمى ماند ؟

     آيا اطلاع ندارند كه پس از پيامبر ، امامان يكى پس از ديگرى آمدند ، تا آنكه به تقدير الهى نوبت به امام حسن بن على ]امام عسكرى[ رسيد و او به جاى پدران خود نشست و مردم را به حق و راه راست راهنمايى كرد ؟ او نورى آشكار و ستاره اى درخشان و ماه تابانى بود ، تا آنكه خدا او را به جوار رحمت خود دعوت كرد و او هم بر طريقه پدران خود رحلت نمود و درست مانند هر يك از آنان در زمان خود ، اسرار امامت را به جانشين خويش سپرد ، و پس از او خدا تا زمانى كه بخواهد ، و طبق خواسته خويش ، او را غائب و پنهان كرد .

     خدا مكان او را با مشيت و اراده نافذ خود مخفى كرد . اين مطلب درباره ماست و فضل آن براى ماست . اگر خدا اجازه مى داد كه ظاهر شَوَم و اين ممنوعيت را كه خواست و حكم اوست ، از من برطرف مى كرد ، حق را آشكارا و در بهترين شكل و روشن ترين دلايل و واضح ترين علامت نشان مى دادم و خود را ميان مردم ظاهر مى كردم و حجت خدا قيام مى نمود ، ولى مقدّرات الهى مغلوب نمى گردد و اراده اش به هم نمى خورد و توفيقش از حد خود تجاوز نمى كند .

     بايد مردم آرزوى دلخواهشان را درباره ظهور ما ترك كنند و به همان شيوه كه بودند، ثابت قدم بمانند و از آنچه حكمش پوشيده مانده ، جستجوى بيهوده نكنند ، كه گناهكار شده و نخواهند توانست راز خدا را كشف كنند ، در نتيجه از كار خود پشيمان مى شوند .

     بدانند كه حق با ما ، و در خاندان ماست . هيچ كس جز ما اين را نمى گويد مگر اينكه دروغگو باشد و بر خدا افترا ببندد ! جز ما كسى اين ادعا را ندارد مگر اين كه گمراه باشد. بنابراين با مختصرى كه گفتم ، به ما بسنده كنند و توضيح بيشتر لازم نيست و به اين اشاره بسنده كنند و تصريحى نخواهند ، ان شاء الله »

     در الخرائج 3/1109 به اختصار آمده و . . .

 

 

فتنه مناطق شام كه پيش از ظهور مهدى(عليه السلام) وعده داده شده است

     نعمانى /279 از ابو جعفر ]امام باقر[ مى گويد: « اى جابر ! قائم ما ظهور نمى كند مگر پس از آنكه مردم شام ، گرفتار فتنه اى شوند كه خواهان راه فرارى از آن هستند اما راه نجاتى نمى يابند . نبردى بين كوفه و « حيره » درخواهد گرفت كه حكم كشته هاى دو طرف برابر است ]و همگى در جهنم خواهند بود[ و منادى از آسمان ندا مى دهد » . از همين منبع عقد الدرر /51 و بحار الانوار 52/271 .

     عبدالرزاق 11/361 : فتنه اى در شام خواهد بود كه آغازش مانند بازى كودكان است . از يك سمت شعلهور مى شود و از جانب ديگر فروكش مى كند اما تمام نمى شود ، تا اين كه منادى ندا مى دهد : امير فلانى است .

     مانند آن در ابن حماد 1/337 و 338 بدين صورت است : سپس مردم در هيچ موردى به توافق نمى رسند ، تا منادى از آسمان ندا دهد : بر شما باد به پيروى از فلانى ، آنگاه دستى آشكار مى شود و به او اشاره مى كند . . . مغيرة بن عبدالرحمن از مادرش ( كه پير بود ) درباره فتنه « ابن زبير » پرسيد كه آيا مردم در اين فتنه هلاك مى شوند ؟ گفت : هرگز فرزندم ! اما بعد از آن فتنه اى است كه مردم در آن هلاك مى شوند و كارشان پابرجا نمى گردد ، تا اين كه منادى از آسمان ندا دهد : بر شما باد به پيروى از فلانى !

 

شدت يافتن فتنه ها قبل از ظهور مهدى(عليه السلام) و رخدادى در حجاز

     احاديث شيعه و سنى از فتنه اى خاص در حجاز ياد مى كنند ، و آن اينكه حاكمشان مى ميرد و بر سر حكومت نزاع مى كنند و حكومت سالانه به حكومت ماه و روز تبديل مى شود . بر احدى اتفاق نظر نمى كنند و در پى امام(عليه السلام) مى گردند و از ايشان مى خواهند كه بيعت شان را بپذيرد . اين مطلب در فصل احاديث حجاز در عصر ظهور بازگو خواهد شد .

 

نصوص بسيارى كه شبيه احاديث است اما حديث نيست!

     تمام اين شبه احاديث، فتنه متصل به ظهور امام مهدى(عليه السلام) را توصيف مى كنند، از جمله عبد الرزاق 11/372 از ابو جلد روايت كرده است : در پى فتنه اى ، فتنه ديگرى خواهد بود . اوّلى در مقايسه با دومى مانند ضربه شلاق است كه پس از ضربه شمشير فرود آيد ]= يعنى فتنه ها بزرگ و يكى بدتر از ديگرى است [ . سپس فتنه اى كه هر حرام خدا را حلال خواهد كرد ، آنگاه مردم گرداگرد بهترين فرد ( مهدى ) جمع مى شوند . وى در حالى كه در خانه اش نشسته ، راحت به حكومت مى رسد .

     از همين منبع ، ابن حماد 1/344 ، ابن ابى شيبه 15/246 و در آن است : در حالى كه بهترين آدم روى زمين ، در خانه اش نشسته است ، خلافت راحت به او مى رسد .

     قول المختصر /70 : ] مهدى [ خروج نمى كند ، تا آنكه پيش از وى فتنه اى بروز مى كند كه تمامى محرّمات را حلال مى كنند ، سپس او كه بهترين آدم روى زمين است ، در خانه اش نشسته و خلافت به او مى رسد .

     ملاحم ابن طاووس /121 به نقل از كتاب الفتن ، سليلى ، از عبد الله بن عمر آورده است : فتنه اى خواهد بود كه بدان «سبيطه»(1) مى گويند ، كه كشته شدگان آن در آتش اند . پرسيدم: طرفين درگير مسلمانند ؟! گفت : مسلمانند ! دوباره پرسيدم : مسلمانند ؟! گفت: مسلمانند ! پرسيدم : پس چرا ]هر دو در آتش اند[ ؟! گفت : زيرا براى دنيا مى جنگند، نه دستور خدا ! پرسيدم : اين فتنه رخ داده ؟ گفت : خدا پدرت را بيامرزد ، اگر اتفاق افتاده ، به نظرت كى بوده ؟ گفتم : مقصود قتل عثمان است ؟ گفت : هرگز ! سوگند به خدايى كه محمد را به حق برانگيخت ! آن فتنه به تمام عرب لطمه مى زند و آدمى نزد مردگان مى آيد و مى گويد : كاش به جاى شما بودم . تا آنجا كه زمين پر از ستم و بيداد شود . پرسيدم : سپس چه خواهد شد ؟ گفت : خدا مردى را برمى انگيزاند كه زمين را آكنده از عدل و داد خواهد كرد ، چنان كه پُر از ظلم و جور شده بود . چند سال زندگى مى كند ، پرسيدم : چند سال؟ گفت : اهل كتاب پنداشته اند هفت يا نُه سال .

     روايت در الجمع بين الصحيحين ، حميدى 3/203 نيز آمده است .

 

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يعنى طولانى ، شايد هم از « سباطه » يعنى « كناسه » باشد كه زباله ها را در آنجا مى ريزند . بدان تشبيه شده، چون صفات زشتى در آن زمان گرد مى آيد . شايد « سبتيه » از « سبت » به معناى سكون باشد ، و فتنه بدان توصيف شده ، چون ثبات و دوام دارد !

 

     الدانى /95 و السنن /1042 از قتاده آورده است : در حالى كه مهدى در خانه اش است ، مردم نزد وى مى آيند . آنها گرفتار فتنه اى هستند كه در آن خونها ريخته مى شود . به مهدى مى گويند : با ما برخيز اما سرباز مى زند ، تا اين كه وى را تهديد به كشتن مى كنند ; وقتى تهديد به مرگ شد ، همراهشان برمى خيزد . آن وقت به سبب بركت وجودش ، حتى به اندازه كاسه حجامت ، خونى ريخته نمى شود .

     الدانى حديث را با سلسله سند بُريده آورده است . همچنين عقد الدرر /63 و ديگران از همين منبع آورده اند .

     مقصود از تهديد به قتل كه در اين روايت و جاهاى ديگر آمده ، آن است كه هنگام آمدن سپاه سفيانى به مكه ، تهديد مى كنند كه وى را لو خواهند داد ، نه اين كه كسانى كه خواهان بيعت ايشانند ، وى را تهديد به قتل كنند . نصوص ديگر حديث را اينچنين تفسير كرده اند . نویسنده ایت الاه علی کورانی

به این مطلب امتیاز بدهید:  1  2  3  4  5 

موضوعات مرتبط با این مطلب : فتنه های اخرالزمانفتنه هاى پيش بينى شده براى امت اسلام
____________________________________________________
برچسب ها:
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 شهریور 1392 توسط محمدنبی مرادقلی | نسخه قابل چاپ | تعداد بازدید 108 بار

 رهبران گمراه كننده ، بزرگ ترين خطر براى امت

     خطر براى امت ، پيشوايان گمراه كننده ، نه دجال

     از احاديث مهم و سرنوشت ساز نبوى ، كه موردپسند راويان وابسته به قريش(1) نيست ، هشدارهاى بسيار پيامبر به امت ، درباره رهبران گمراه كننده اى است كه پس از ايشان بر مسند خلافت تكيه مى زنند . اين احاديث ، صحيح، متواتر و بسيار تكان دهنده است ، زيرا برخى از آن به روشنى بيان مى كند كه فتنه رهبران گمراه كننده ، پيوسته وجود دارد ، تا آن زمان كه خدا ، مهدى ، فرزند پيامبر را برانگيزاند .

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رواتى كه در پى اثبات حقانيت خلافت بنى اميه و بنى عباس بودند واز تيره هاى قبيله قريش به شمار مى آمدند.

 

     مسند احمد 4/123 به نقل از شداد بن اوس آورده است كه پيامبر فرمود :

     «خداى عزّوجل گستره زمين را به من نشان داد و شرق و غرب آن را ديدم ، دانستم كه سرزمين هاى امتم ، به اندازه اى خواهد شد كه به من نشان داده شد. گنج هاى سفيد و سرخى (2) هم به من داده شد ، از خدا درخواست كردم كه امتم را با قحطى و خشكسالى هلاك نكند ، همچنين دشمنى را بر آنها چيره ننمايد كه همگى را هلاك گرداند ; آنها را فرقه هايى در هم آميخته نكند كه برخى از بعضى ديگر لطمه ببينند. پس]خداوند[ فرمود: اى محمد ! هر گاه حكمى كنم ، برگشت ناپذير است ، و من به امتت ، چنان بخشش و عطا كردم كه با خشكسالى هلاكشان نكنم ، دشمنى از امت هاى ديگر را هم بر آنان چيره نمى گردانم كه همگى را هلاك كند ، اما وضع بدان جا مى انجامد كه برخى يكديگر را هلاك مى نمايند و بعضى همديگر را مى كشند و برخى، ديگران را اسير مى كنند».

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

2 ـ نقره سفيد و طلاى سرخ. مقصود گنج هاى زمين است.

 

     راوى مى گويد كه پيامبر افزود : «براى امتم جز از رهبران گمراه كننده نمى ترسم ، زيرا اگر ميان امتم ]به سبب فتنه اى كه آنها ايجاد مى كنند[ شمشيركشى شود، تا روز قيامت، جنگ و درگيرى از ميانشان رخت نخواهد بست!».

     مانند اين حديث در مسند احمد ، به نقل از ثوبان است ، 5/278 نيز در صحيح مسلم 4/2215 آمده است كه : «از پروردگارم درخواست كردم كه امتم را به قحطى هلاك نگرداند و بر آنها دشمنى از بيگانگان چيره نكند كه جامعه را از بيخ بر كند . . . بدان اندازه كه برخى يكديگر را هلاك كنند».

     ابن ماجه 4/1304 حديث را با تفاوت اندكى مانند مسند احمد آورده ، و افزوده است :

«گروهى از امتم ، بت ها را خواهند پرستيد و برخى از امتم به مشركان مى پيوندند ، همچنين پيش از رستاخيز ، دجال هاى دروغگو پيدا مى شوند ، كه نزديك سى نفرند ! و هر كدام مى پندارد كه پيامبرند ! اما گروهى از امتم ، بر حق مى مانند ، و خدا يارى شان مى كند و مخالفان نمى توانند زيانى به آنها برسانند ، تا آن كه سرانجام خداوند وعده و خواسته اش را به اجرا بگذارد » .

     ابوالحسن راوى مى گويد: ابوعبدالله (امام صادق) پس از اين حديث فرمود: چه روزگار دهشتناكى است!

     اينها هم مانند حديث را آورده اند: ابوداود 4/97، ترمذى 4/410 (آن را حسن و صحيح دانسته)، بيهقى 9/181 (صحيح دانسته)، مجمع الزوائد 5/239 كه در پايان سند، روايت احمد است . نيز البابى /7 آغازش به نقل از مسلم و ابو داود و ترمذى و ابن ماجه و احمد.

     در مسند احمد 1/98 آمده است: على(رضى الله عنه) گفت: نزد پيامبر كه خواب بود، از دجال سخن گفتيم، پيامبر در حالى كه صورتش برافروخته بود ، بيدار شد و فرمود: « من از چيز ديگرى براى شما مى ترسم . . . » آن گاه فرمايش خود را كرد .

     رواى ترسيده فرموده پيامبر را بگويد ، مبادا كه بر ضد حاكمان زمانه اش باشد!

     در مسند احمد 5/145 به نقل از ابوذر آمده است: با رسول خدا راه مى رفتم كه فرمود : « براى امتم از كسانى غير از دجال مى ترسم » اين را سه بار تكرار فرمود، عرض كردم : اى رسول خدا ! از چه كسانى غير از دجال ، براى امتت مى ترسى ؟ فرمود : « رهبران گمراه كننده » .

     ابن ابى شيبه 15/142 به نقل از ]امام[ على مى گويد: نزد پيامبر كه خواب بود، نشسته بوديم و از دجال سخن مى گفتيم . پيامبر در حالى كه صورتش برافروخته بود ، بيدار شد و فرمود: كسان ديگرى ترسناك تر از دجال براى شما هستند ; رهبران گمراه كننده».

     در مسند احمد 5/389 به نقل از حذيفه آمده است : نزد رسول خدا از دجال سخن به ميان افتاد ، فرمود : « فتنه برخى از شما به نظر من ، ترسناك تر از فتنه دجال است » .

     زوائد 7/335 آن را صحيح دانسته، مانند آن در فردوس 3/131 آمده است كه در حاشيه مى افزايد : امام عراقى مى گويد: احمد به روايت از ابوذر با سندى معتبر فرموده پيامبر را چنين آورده است : «بيشتر از دجال از غير او براى شما مى ترسم» پرسيدند: غير او كيست ؟ فرمود: «رهبران گمراه كننده».

     صحيه البانى /271 ح 54 به نقل از شداد بن اوس آورده است كه رسول خدا فرمود:

     « از بدترين چيزهايى كه براى امتم مى ترسم ، رهبران گمراه كننده اند. اگر ]به سبب آنها، ميان امت[ شمشير كشيده شود ، تا روز قيامت ، درگيرى برطرف نخواهد شد » .

     در سبل الهدى 10/138 آمده است : ابو يعلى و ابن حبان از ابو سعيد و ابوهريره نقل كرده اند كه رسول خدا فرمود: « زمانى بر مردم خواهد آمد كه فرمانروايانى سبك مغز و نادان بر آنها حكومت خواهند كرد . اينان مردم شرور را مقدّم خواهند داشت اما در ظاهر خوبان را پيش مى آورند. نماز را از وقت خود، به تأخير مى اندازند. هر كسى از شما آن زمان را دريابد، كارگزار و نگهبان و تحصيلدار ماليات و يا انباردار آنان نباشد».

     احمد بن منيع از راويانى مورد اطمينان و ابن ابى شيبه و ابو يعلى به نقل از ابوهريره آورده اند كه رسول خدا فرمود: « از رهبران ]گمراه كننده[ و از حكمرانى خردسالان به خدا پناه ببريد » .

     همچنين به نقل از ابن عباس كه وى را ثقه دانسته ، مى گويد: رسول خدا فرمود: « فرمانروايانى بر شما حكمرانى خواهند كرد كه بدتر از مجوس اند » .

     در حلية الأولياء 7/69 به نقل از سفيان ثورى آمده است كه رسول خدا به سلمان ]فارسى[ فرمود: « لقمه حكمرانان پس از من ، مانند لقمه دجال است ; هر كسى از آن بخورد ، دل و دينش از دست مى رود ! » .

     واژه «مضلّين; گمراه كنندگان» در برخى احاديث ، به حالت منصوب آمده است ، اما عبات درست ، رفع آن ، يعنى (مضلّون) است. اگر درست باشد كه پيامبر آن را منصوب خوانده ، فعل «أعنى» در تقدير است كه ثمره آن تأكيد بيشتر است .

     مقصود از حديث اخير ، هشدار به مسلمانان است كه مبادا به حكمرانان ستمگر نزديك شوند ; همچنين پيامبر مسلمانان را فرا مى خواند تا ارتباط خود را با آنان قطع كنند و غذايشان را نخورند ، زيرا بر دل و دين مسلمانان اثر بد مى گذارد ، و سبب انحراف و كجروى شان مى شود ، مانند لقمه دجال كه در حديث آمده است : مردمان را توسط آن مى فريبد ، و كافر مى كند .

 

پيشوايان گمراه كننده ، خونِ عترت پيامبر و مردم را مى ريزند

     اهل بيت(عليهم السلام) براى ما روايت كرده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) رهبران گمراه كننده را از ريختن خون عترت پاكش بر حذر داشته و به آنها هشدار داده است . اما راويان دربارى و طرفدار خلافت ، سخنان پيامبر را حذف كرده اند !

     البته بعيد هم به نظر نمى رسد كه پيروان حاكمان گمراه كننده ، مطالبى را كه بيان مى دارد آنها خون عترت پاك پيامبر را مى ريزند ، حذف كرده و از بين برده باشند !

     در امالى طوسى 2/126 (و در چاپ ديگر /512) آمده است كه عبدالله بن يحيى حضرمى گفت :

     شنيدم على(عليه السلام) فرمود : خدمت پيامبر بوديم و ايشان خواب بودند . در حال صحبت با اصحاب در مورد « دجال » بوديم كه حضرت با چهره اى برافروخته و سرخ ، بيدار شدند و فرمودند : « من از چيزى غير از دجال در مورد شما هراس دارم ، رهبران گمراه كننده پس از من خون عترتم را مى ريزند ! با هر كسى كه با عترتم دشمن باشد ، دشمن هستم و با كسى كه دوست دارشان باشد ، دوستم » . مانند حديث در احتجاج 1/265 و در چاپى ديگر /395 آمده است.

     در امالى طوسى/65 و امالى مفيد /288 آمده است كه على(عليه السلام) فرمود : « هنگامى كه آيه (إذا جاء نصر الله والفتح) بر پيامبر نازل شد ، به من فرمود : « اى على ! يارى خدا و پيروزى فرا رسيده ، اگر ديدى مردم ، دسته دسته به دين خدا رو مى آورند ، پروردگارت را ستايش كن و آمرزش بخواه كه او توبه پذير است . اى على ! پس از من ، خداوند مبارزه با فتنه ها را بر مؤمنان واجب كرده ، چنان كه جهاد همراه من را عليه مشركان واجب كرده است » .

     پرسيدم : اى رسول خدا ! فتنه اى كه مبارزه با آن واجب شده ، چيست ؟ فرمود : « فتنه گروهى كه به يگانگى خدا و رسالت رسولش شهادت مى دهند اما با سنّتم مخالفت مى كنند و به آن ضربه مى زنند ! » .

     پرسيدم : اى رسول خدا ! به چه دليلى با آنها بجنگيم در حالى كه « لا إله إلا الله» مى گويند و معتقد به رسالت شما هستند ؟ فرمود : « به اين دليل كه در دين بدعت ايجاد مى كنند و از دستورم سر باز مى زنند و ريختن خون عترتم را روا مى دارند » !

     عرض كردم : يا رسول الله ! اگر به من وعده شهادت مى دهيد ، از خدا بخواهيد توفيق آن را زودتر به من بدهد .

     فرمود : « آرى به تو وعده شهادت مى دهم ، اما چگونه تحمل مى كنى اگر محاسنت از خون سرت رنگين شود ؟ » به سر و ريشم اشاره كرد . عرض كردم : اى رسول خدا ! اگر شما چنين مطلبى را پيشگويى مى كنيد ، نه تنها جاى نگرانى ندارد بلكه بايد شكر و سپاس هم گفت ، چون مژده و بشارت است . سپس فرمود : « همينطور است . پس آماده باش كه با امتم جهاد خواهى كرد ».

     گفتم : يا رسول الله ! راه پيروزى را به من نشان بده . فرمود : اگر ديدى ، مردم از هدايت به گمراهى كشيده شده اند ، با آنان جهاد كن ، چون هدايت از خداست و گمراهى از شيطان . اى على ! هدايت ، پيروى از فرمان خدا بدون هوس و خود رأيى است .

     گويا آن روزى را مى بينم كه با كسانى مى جنگى كه قرآن را تحريف كرده ، به شبهات عمل مى كنند ، شراب را نبيذ كرده و حلال مى شمارند ، مال ناچيزى به عنوان زكات مى دهند و اموال حرام را به بهانه هديه ، مى بخشند ! » .

     پرسيدم : اى پيامبر ! آنها به واسطه اعمالشان مرتدند يا فتنه گر ؟ فرمود : « آنها فتنه گرند و در آن غرق خواهند بود تا آنكه عدالت در موردشان اجرا شود » .

     پرسيدم : اى رسول خدا ! عدالت به دست ما خواهد بود يا كسان ديگر ؟ فرمود : « البته كه به دست ماست ! خدا دين را با ما آغاز كرده و با ما هم به پايان مى رساند و پس از گرفتارى مردم به شرك ، توسط ما در دل ها الفت ايجاد مى كند و پس از فتنه ها ، توسط ما دوستى و پيوند در دل ها برقرار مى كند » . گفتم : سپاس خداوند را كه فضل و بخشش را به ما عطا فرموده است !

     نگارنده : منابع سُنى ها قسمت نخست حديث امالى مفيد و طوسى را آورده اند اما قسمت مربوط به رهبران گمراه كننده را حذف كرده اند ! كه البته اين شگرد آنهاست كه احاديث را تجزيه و قطعه قطعه كنند تا از بين برود !

     حاكم 3/149 از ابو هريره آورده است : پيامبر به على و فاطمه و حسن و حسين نگريست و فرمود : « من دشمن كسى هستم كه با شما دشمن باشد و دوست كسى هستم كه دوستدار شما باشد » .

     حاكم اين حديث را صحيح دانسته و با حديث مشابه ديگرى از زيد بن ارقم آن را تأييد مى كند كه چنين است : «با كسى كه شما ]اهل بيت[ دشمن باشيد ، دشمنم و با كسى كه دوست باشيد ، دوست هستم » .

     همچنين اين حديث را از زيد بن ارقم ، خدرى ، ام سلمه و ديگران هم آورده و مى افزايد : هنگامى كه آيه تطهير نازل شد ، پيامبر اين حديث را چندين مرتبه تكرار كرد . پيامبر چهل روز ، به هنگام صبح به درِ خانه على(عليه السلام) مى رفت و در مى زد و آيه را مى خواند و اين حديث را تكرار مى فرمود . همچنين پيامبر(صلى الله عليه وآله)اين حديث را در محله اى در مدينه و نيز به هنگام بيمارى اى كه منجر به وفات شان شد و در مناسبت هاى مختلف ، تكرار مى كرد .

     حديث در منابع سنى زير نيز وجود دارد : مسند احمد 2/442 ، ابن ماجه 1/52 ، ترمذى 5/360 ، مجمع الزوائد 9/169 ، ابن شيبه 7/512، امالى محاملى /447 ، صحيح ابن حبان 15/434 ، معجم اوسط طبرانى 3/179 و 5/182 و 7/197 ، معجم اصغر 2/3 ، معجم اكبر 3/40 و 5/184 ، فضائل سيدة النساء / عمر بن شاهين /29 ، موارد الظمآن 7/201 ، تفسير ثعلبى 8/311 ، شواهد التنزيل 2/44 ، تاريخ بغداد 7/144 ، تاريخ دمشق 13/128 و 14/144 ، سير اعلام النبلاء 2/122 .

     نيز در منابع شيعى : تفسير امام عسكرى /376 ، تفسير فرات كوفى /338 .

كوشش براى تبرئه صحابه

     مسند احمد 1/458 به نقل از ابن مسعود مى گويد كه رسول خدا فرمود :

     « هر پيامبرى كه خداوند پيش از من برگزيد ، در ميان امت خود ، ياران و اصحابى داشت كه به سنّتش عمل كرده ، دستوراتش را انجام مى دادند ، اما پس از آنها كسانى آمدند كه سرپيچى كرده و بدانچه مى گفتند ، عمل نمى كردند و كارى را مى كردند كه دستورى از جانب خدا درباره آن نرسيده بود » .

     مانند اين حديث در منابع زير وجود دارد : احمد 1/461 از ابن مسعود ، صحيح مسلم 1/69 كه در آن آمده است : ابو رافع مى گويد : حديث را براى عبدالله بن عمر نقل كردم ، اما از من نپذيرفت . ابن مسعود وارد شد و در جايى نشست . وقتى عبدالله بن عمر خواست وى را ببيند ، به من هم گفت كه همراهش بروم . وقتى نشستيم ، از ابن مسعود راجع به اين حديث پرسيدم ; او هم همانطور كه من براى ابن عمر نقل كرده بودم ، روايت را نقل كرد .

     طبرانى در معجم الكبير 22/362 آورده است كه پيامبر فرمود :

     « به زودى كسانى بر شما حكمرانى خواهند كرد كه ارزاق مردم را به دست خواهند گرفت . سخن دروغ گفته و بدكردارى خواهند كرد . زمانى از شما راضى مى شوند كه كردار زشت شان را تحسين كنيد و دروغ شان را تصديق نماييد ; پس به اندازه اى كه به حق تن دهند ، از آنان پيروى كنيد ، اما اگر پا را فراتر گذاشتند و كسى در مخالفت با آنها كشته شد شهيد است » .

     مانند اين حديث در منابع زير آمده است : معجم الكبير 22/373 ، فردوس 2/317 چنين آورده : « تقسيم نان را در دست خواهند گرفت و شما را از دسترسى به آن بازخواهند داشت مگر آنكه دروغشان را تصديق كرده و كردار زشتشان را نيكو جلوه دهيد . . . هر كسى ] به آنها اعتراض كند و [ در اين راه كشته شود ، شهيد است » .

     طبرانى در معجم الكبير 22/375 به نقل از صدقى آورده است كه رسول خدا فرمود:

     « به زودى پس از من خلفا خواهند آمد ، پس از آنها ، اميران ، بعد از اميران ، پادشاهان و پس از آنها ستمگران . سپس مردى از اهل بيتم قيام كرده و زمين را پر از عدل و داد مى كند ، چنان كه از ستم آكنده شده بود » .

     نگارنده : سُنى ها نمى توانند احاديث مربوط به رهبران گمراه كننده را مربوط به صحابه ندانند ، چرا كه احاديث فراوانى مربوط به حوض كوثر كه نزدشان صحيح است ، وجود دارد و تصريح مى كند كه اكثر صحابه پس از پيامبر تغيير رفتار داده و آموزه هاى اسلامى را تحريف كردند و به همين علت هم ، خداوند آنها را وارد آتش مى نمايد . روايت بخارى تصريح دارد كه بجز گروه اندكى كه راه خود را از ديگران جدا مى كنند ، بقيه گرفتار آتش عذاب الهى قرار خواهند شد .

     بخارى در صحيح خود 7/208 آورده است كه پيامبر وضعيت اصحابش را در محشر ، چنين توصيف مى كند :

     « در حالى كه ايستاده ام ، مى بينم كه گروهى مى آيند ، وقتى آنها را ديدم و شناختم ، فرشته اى از ميان من و آنها خارج مى شود و به بعضى مى گويد : بياييد . مى پرسم : كجا ؟ مى گويد : به خدا سوگند ! به سوى آتش ! مى پرسم : تقصيرشان چيست ؟ مى گويد : اينان پس از تو مرتد شده و به قهقهرا برگشتند ! نمى بينم كسى از آنها نجات يابد مگر به اندازه چند گوسفند جدا شده از گله .

     معناى حديث آن است كه رهبران گمراه كننده از صحابه اند .

     مى بينيم كه احاديث سُنيان درباره شورش و قيام بر عليه رهبران گمراه ، متناقض است ، بعضى مى گويند مردم بايد قيام كنند و تا مرز شهادت ايستادگى نمايند اما برخى معتقدند اگر حكمرانان نماز بر پا بدارند نبايد بر ضدشان قيام كنند و نظر گروه ديگر بر اين است كه  هر چقدر هم كه ستم نمايند ، نبايد بر ضدشان كارى كرد !

     اين سردرگمى به اين معناست كه حكومت در روايات نبوى دست برده و آنها را تحريف و ضايع كرده است .

 

پيروى از حاكمان موجب گمراهى است و سرپيچى از آن موجب مرگ

     طبرانى در معجم الكبير 8/176 از ابى امامه آورده است كه رسول خدا فرمود :

     « از اينكه امتم را گرسنگى و يا دشمن از پاى درآورد، نمى ترسم; اما از رهبران گمراهى مى ترسم كه اگر مردم ، اطاعتشان كنند ، گمراه شده و اگر مخالفت كنند ، كشته مى شوند » .

     طبرانى در معجم الصغير 1/264 به نقل از معاذ بن جبل مى نويسد كه پيامبر فرمود :

     « هديه را تا وقتى كه هديه هست بپذيريد ، اما اگر به رشوه تبديل شد و دينتان به خطر افتاد، آن را رد كنيد و اگر فقر مانعتان مى شود و نمى توانيد آن را نپذيريد ، بدانيد دنيا به مراد مرفهان و مشركانى گشت كه اكنون مرده اند اما دين خدا همچنان پا برجاست . پس به قرآن تمسك كنيد و بدانيد كه به زودى راه قرآن و سلاطين جدا خواهد شد و مبادا كه شما از قرآن جدا شويد . بدانيد اميرانى خواهند آمد كه در ميان شما قضاوت خواهند كرد ، اگر از آنها پيروى كنيد ، گمراهتان مى نمايند و اگر از آنان سرپيچى كنيد ، شما را مى كشند » .

     معاذ پرسيد : اى رسول خدا ! در اين اوضاع چه كار بايد بكنيم ؟ فرمود :

     « همان كارى كه ياران عيسى بن مريم كردند . با اره تكه تكه شدند و بر روى تخته ها جابجا شدند ]اما زير بار ستم نرفتند[ . مرگى كه به سبب پيروى از دستور خدا باشد ، بهتر از زندگى با گناه و معصيت الهى است » .

     حديث در منابع زير آمده : المطالب العاليه 4/267 ، معجم طبرانى با تفاوتى اندك ، در المنثور 2/300 از عبد بن حميد ، مجمع الزوائد 5/227 كه آ ن را توثيق شمرده است .

     عبدالرزاق صنعانى در المصنف 11/329 آورده است كه پيامبر فرمود :

     « به زودى اميرانى بر شما حاكم خواهند شد كه برخى از دستورات الهى را كنار مى گذارند . هر كسى با آنان مخالفت كند ، نجات مى يابد اما كسى كه كردارشان را خوش نداشته باشد ، به سلامت مانده يا در حد زيادى به سلامت خواهد زيست ، اما اگر كسى كه با اميران گنه كار همراهى كند ، هلاك گشته يا در شُرُف تباهى خواهد بود » .

     در همين جلد /330 از حسن بصرى وارد شده است كه پيامبر فرمود :

     « به زودى پس از من ، اميرانى خواهند آمد و دست به اعمالى خواهند زد كه عده اى آنها را تأييد و عده اى ديگر محكوم مى كنند. هر كسى ستم شان را نپذيرد ، از گناه دورى كرده است ; كسى كه از ظلم شان ناخشنود باشد ، سالم مى ماند ، اما هر كس خشنود و راضى به ستمشان باشد (بد كرده است ) » . گفتند : اى رسول خدا ! با آنان مبارزه نكنيم ؟ فرمود : « تا وقتى كه نماز مى خوانند ، نه » .

     مانند حديث در ابن ابى شيبه 15/71 و 243 از ام سلمه آمده است : « هر كسى از آنها دورى كند ، سالم مانده يا تقريباً در سلامت است اما هر كسى با آنها همراه شود ، هلاك و تباه مى گردد » . نيز سنن ترمذى 4/529 مانند روايت اوّل ابن ابى شيبه با تفاوتى اندك، و ترمذى مى گويد كه حديث ، حسن و صحيح است . در معجم الكبير طبرانى 11/39 مانند روايت دوم ابن ابى شيبه با تفاوتى اندك آمده است .

     در روايت ديگر بيهقى 8/157 از ابو هريره آورده است كه پيامبر فرمود :

     « به زودى پس از من خلفايى خواهند آمد كه احكامى را كه مى دانند ، انجام مى دهند و بدانچه خدا و شرع دستور داده ، عمل مى كنند . پس از آنها ، كسانى خواهند آمد كه احكام دينى را كه نمى دانند ، عمل كرده ، و اعمالى را مرتكب مى شوند كه به آنها گفته نشده است . كسى كه كارشان را نپسندد ، بى گناه است و هر كس خويشتن دارى كند ، به سلامت مى ماند ; اما آن كه به كار نادرست شان رضايت دهد و از آنها پيروى كند ( كار نادرستى انجام داده است ) .

     مانند حديث در معجم الاوسط طبرانى 5/374 ، مسند بزاز 6/61 از ام سلمه آمده است كه پرسيد : اى رسول خدا ! با آنها مبارزه نكنيم ؟ فرمود : نه ، تا زمانى كه نماز بر پا مى دارند . نيز در معجم اوسط طبرانى 1/252، مسند شاميين 1/371 ، ابى يعلى 10/308 .

     در تمام احاديث تعبير « امرا ، خلفا و ائمه » معناى واحدى دارند .

 

معرفى پيشوايان گمراه توسط امير مؤمنان

     در نهج البلاغه 2/188 آمده است كه شخصى از احاديث بدعت آور و گوناگونى كه ميان مردم رواج داشت ، پرسيد . حضرت فرمود : « بعضى از احاديثى كه در دسترس مردم قرار دارد ، حق است و برخى هم باطل ، هم راست دارد و هم دروغ ، هم ناسخ و هم منسوخ ، هم عام و هم خاص ، هم محكم و هم متشابه ، هم احاديثى كه درست ثبت شده و هم احاديثى كه با ظن و گمان روايت شده . در زمان پيامبر ، آنقدر به حضرت نسبت دروغ دادند كه حضرت به خطبه ايستاد و فرمود : « هر كسى عمداً نسبت دروغ به من بدهد ، جايگاهش در آتش است » .

     افرادى كه حديث نقل مى كنند ، فقط چهار دسته اند و پنجمى ندارد :

     1. منافقى كه تظاهر به ايمان مى كند و نقاب اسلام بر چهره دارد ; نه از گناه مى ترسد و نه از آن دورى مى كند و از روى عمد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت دروغ مى دهد . اگر مردم بدانند كه او منافق و دروغگوست ، سخنش را نمى پذيرند و گفته اش را قبول نمى كنند ، اما چون مردم معتقدند كه او همراه رسول خدا بوده و حضرت را ديده و از پيامبر آموخته ، سخنش را مى پذيرند ، ولى خدا شما را از منافقان آن گونه كه لازم بود ، آگاه كرد و وصف شان را براى شما بيان نمود .

     منافقان ، پس از پيامبر هم بودند و با تهمت زدن و دروغ بستن به دين ، به پيشوايان گمراه كننده و دعوت كنندگان به آتش ، نزديك شدند و به آنان ولايت و حكومت بخشيدند و آنها را بر گرده مردم سوار كردند و توسط آنان به دنيا رسيدند . مردم با سلاطين و دنيا هستند ، مگر كسى كه خدا او را حفظ كند . اين يكى از آن چهار گروه است . . . » ر. ك : كافى 1/62 ، خصال ص 256 .

     در كافى 8/62 به نقل از اميرمؤمنان آمده است كه از حال و روز امت گله داشت و فرمود :

     « پيش از من واليانى بودند كه كردارشان بر خلاف كردار رسول خدا بود . با عهد و پيمان پيامبر مخالفت كرده و آن را زير پا مى گذاشتند و سنّتش را تغيير مى دادند . اگر به اصلاح امور مى پرداختم و مردم را وادار به ترك كارهاى نادرست طبق آنچه در زمان رسول خدا بود ، مى كردم ; لشكريان از پيرامونم پراكنده مى شدند . . . قسم به خدا كه به مردم دستور دادم در ماه رمضان جز براى انجام فرايض گِرْد نيايند . به آنها گفتم كه تجمع شان براى نوافل ، بدعت است ، اما برخى از سپاهيان و كسانى كه همراهم مى جنگيدند گفتند : اى مسلمانان ! واى كه سنت عمر دگرگون شد و ما از نماز مستحبى در ماه رمضان منع شديم ! ترسيدم شورش نظامى كنند . و من از امت ، چيزى جز چند دستگى و پيروى از رهبران گمراه ( كه به آتش جهنم مى خوانند ) نديدم .

 

معرفى رهبران گمراه توسط عبادة بن صامت

     ابن ابى شيبه در المصنف 15/233 از ازهر بن عبدالله آورده است كه عبادة بن صامت از شام به قصد حج ، به مدينه آمد . در مدينه نزد عثمان بن عفان رفت و گفت : اى عثمان ، آيا به تو نگويم كه از رسول خدا چه شنيدم؟ عثمان گفت : بگو ! عباده گفت: شنيدم رسول خدا فرمود :

     « به زودى بر شما اميرانى حاكم خواهند شد كه به آنچه مى دانيد درست است ، به شما دستور مى دهند اما خود بدانچه بد مى دانيد ، عمل مى كنند . اينان بر شما حق اطاعت و پيروى ندارند . و مانند همين در /357 آمده و اضافه مى كند : پس ]اگر از دستورشان سرپيچى كرديد[ خود ر ا سرزنش نكنيد » . آن گاه عباده افزود : سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ! معاويه از شمار آنان است . عثمان به عنوان اعتراض چيزى به « عباده » نگفت !

     ابن ابى شيبه مى گويد كه اين حديث با متنى مختصر و با اسناد صحيح بنابر شرط بخارى و مسلم روايت شده و عبادة بن صامت به قصد دادخواهى نزد عثمان بن عفان رفته بود . مانند آن در مسند احمد 5/329 است .

     در مسند شاشى 3/172 از رفاعه نقل شده كه عبادة بن صامت در شام قطار شترانى را ديد كه بار آنها شراب بود ، پرسيد : بارشان روغن است ؟ گفتند : نه ، شراب است كه به معاويه فروخته شده . عباده در گوشه بازار به طرف بارها رفت و هر مَشكى كه پر از شراب بود را پاره كرد !

     معاويه به ابو هريره كه در آن زمان در شام بود پيغام داد و گفت : جلوى برادرت ( عبادة بن صامت ) را بگير ! او صبح به بازار مى رود ، كالاى اهل ذمه را از بين مى برد ولى شب در مسجد مى نشيند ! كارى جز آبروريزى و عيب جويى از ما ندارد ! نگذار برادرت با ما چنين كند !

     ابو هريره نزد عباده رفت و گفت : اى عباده ! چه كار به معاويه دارى ؟! بگذار هر چه كه مى خواهد بفروشد ! خدا در قرآن مى فرمايد : « آنان كه در گذشتند ، هر كار نيك و بدى كه كردند ، براى خود كردند ، و شما هم هر كارى كنيد، براى خويش خواهيد كرد و مسئول كار آنها نخواهيد بود » (بقره/134)

     عباده پاسخ داد : اى ابو هريره ! وقتى كه ما با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بيعت مى كرديم، تو نبودى . ما در همه حالات چه در حال نشاط و يا كسالت با ايشان بيعت كرده ايم و مى بايست از ايشان حرف شنوى داشته باشيم و پيروى كنيم; همچنين در حال تنگدستى و گشاده دستى ، بايد انفاق كنيم ، امر به معروف ونهى از منكر كنيم و براى خدا هر سخنى كه لازم باشد ، بگوييم و از سرزنش ملامت گران هراس نداشته باشيم .

     با رسول خدا عهد بستيم كه اگر نزد ما به يثرب آمد ، او را يارى كنيم و چنان كه خود و همسران و خاندان مان را حفظ مى كنيم ، ايشان را نيز حفظ كنيم و در مقابل ، پاداش مان بهشت باشد . هر كسى به بيعت خود با رسول خدا وفادار بماند ، خداوند بهشت را به او ارزانى خواهد داشت اما كسى كه پيمان شكنى كند ، به خودش ضرر زده است .

     ابوهريره وقتى اين سخنان را شنيد ، ديگر چيزى نگفت .

     معاويه به عثمان در مدينه نوشت كه عبادة بن صامت ، بر عليه من در شام فساد به پا مى كند ، يا دست از سر ما بردارد يا بگذار از شام به جاى ديگر برود . عثمان در پاسخ معاويه نوشت كه « عباده » را به سراى عثمان در مدينه بفرستد . معاويه همين كار را كرد . وقتى « عباده » به سراى عثمان در مدينه رفت ، جز وى كسى از « سابقين » ]پيشگامان اسلام[ آنجا نبود ، اما بسيارى از « تابعين » آنجا بودند . عثمان به او اعتنا نكرد و وى گوشه اى نشست . سپس رو به « عباده» كرد و گفت : با ما چكار دارى ؟ با تو چه كنيم ؟! عباده برخاست و گفت : شنيدم ابوالقاسم رسول خدا فرمود :

     « به زودى پس از من كسانى امورتان را در دست خواهند گرفت كه آنچه را بد مى دانيد ، به شما خوب معرفى مى كنند و آنچه را خوب و درست مى دانيد ، بد و نادرست مى دانند . از كسى كه عصيان خدا را مى كند ، پيروى نكنيد و از راه پروردگارتان گمراه نشويد » . سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ! معاويه از شمار حاكمان بد كردار است .

     عثمان ديگر چيزى نگفت !

     حديث در اين منابع نيز آمده است: مسند الشاميين 2/282 از عبدالله بن عمرو به اختصار ، صحيحة الالباني 2/138، سير اعلام 2/9 از اسماعيل بن عبيد بن رفاعه آورده است كه مى گويد : معاويه به عثمان نوشت : عبادة بن صامت بر عليه من و اهالى شام خرابكارى مى كند . يا او را نزد تو بفرستم يا بگذارم از شام برود . عثمان در پاسخ گفت كه او را بفرستد تا وى را به خانه اش در مدينه بازگرداند . راوى مى افزايد : عباده در حالى كه عثمان از ورودش باخبر بود ، بر عثمان وارد شد . وقتى عباده آمد رو به عثمان كرد و گفت : شنيدم رسول خدا فرمود : « پس از من مردانى امورتان را به دست مى گيرند كه آنچه را زشت مى دانيد ، خوب مى انگارند . . . اما نبايد از كسى كه عصيان كرده ، پيروى كرد و از راه پروردگارتان گمراه نشويد »

     رويارويى عباده با معاويه و عثمان را در جواهر التاريخ جلد دوم بحث كرده ايم.

 

تصريح پيامبر بر اينكه رهبران گمراه از اصحابش هستند !

     عبدالرزاق در المصنف 11/345 آورده است كه جابر مى گويد : پيامبر به كعب بن عجزه فرمود : خدا تو را از شرّ حكمرانىِ سفيهان حفظ كند ! پرسيد : حكمرانى اينان چگونه است ؟ فرمود : « اميرانى كه پس از من ، به شيوه هدايت من ، هدايت نمى كنند و به سنّتم گردن نمى نهند . هر كسى كه دروغشان را بپذيرد و در ستم ، ياريشان كند ، از من نيست و من با آنان نيستم . از حوض كوثر سيراب نمى گردند و وارد بهشت نمى شوند ، اما كسانى كه دروغشان را نپذيرند و بر ستم ياريشان نكنند ، از من هستند و من با آنان هستم و در كنار حوض كوثر نزد من خواهند آمد.

     اى كعب بن عجزه ! روزه سِپَر آتش است و صدقه ، گناه را از بين مى برد و نماز موجب نزديكى به خداست .

     اى كعب بن عجزه ! كسى كه گوشت بدنش از مال حرام روييده باشد ، ابداً وارد بهشت نمى شود و سزاوار آتش است . اى كعب بن عجزه ! مردم بر دو قسم هستند: آن كه مراقب ايمانش است و خود را از آتش مى رهاند و يا اينكه جان خود را ]به مال دنيا [مى فروشد و خويش را گرفتار مى كند » . مانند اين حديث در مسند احمد 3/231 است .

     در مسند احمد 5/111 آمده است كه ابى خبات بن ارت مى گويد : منتظر رسول خدا بوديم كه براى نماز ظهر از خانه بيرون بيايد . وقتى بيرون آمد فرمود : گوش كنيد چه مى گويم ، گفتيم : سراپا گوشيم ! دوباره فرمود : گوش كنيد ، عرض كرديم : مى شنويم ، فرمود : بزودى بر شما اميرانى حكمرانى مى كنند ; بر ستمى كه مى كنند ، ياريشان نكنيد . هر كسى دروغشان را بپذيرد ، از حوض كوثر سيراب نگشته و وارد بهشت نمى شود .

     در مسند احمد /384 آمده است كه حذيفه مى گويد پيامبر فرمود : بزودى اميرانى خواهند آمد كه دروغ مى گويند و ستم مى كنند. هر كسى دروغشان را تصديق و در ظلم ياريشان كند، از من نيست و من با او نيستم و نزد من در كنار حوض كوثر نخواهد بود ، اما هر كس كه دروغ شان را نپذيرد و در ستم ، كمك شان نكند ، از من است و من با اويم و كنار حوض كوثر با من خواهد بود » .

     مانند حديث در مسند احمد 6/395 و بيشتر از آن در 4/343 است .

     در /267 به نقل از نعمان بن بشير آمده : بعد از نماز عشا در مسجد بوديم كه رسول الله نزديك شد و رو به آسمان كرد ، سپس سر به زير آورد . گمان بُرديم در آسمان اتفاقى افتاده ; فرمود : « بزودى پس از من اميرانى خواهند آمد كه دروغ مى گويند و ستم مى كنند . هر كسى دروغ شان را بپذيرد و بر ستم ياريشان كند ، از من نيست و من با او نيستم ، اما آن كه دروغشان را رد كند و در ظلم شان شريك نشود ، از من است و من با اويم » .

     مسند ابن مبارك /163 از ابى سعيد خدرى از پيامبر آورده است كه فرمود :

     « اميرانى بر شما حكم خواهند راند كه كسانى پيرامون آنها هستند ستم مى كنند و دروغ مى گويند . هر كسى بر ظلم ياريشان كند و دروغشان را بپذيرد ، از من نيست و من با او نيستم ، اما هر كسى دروغشان را نپذيرد و بر ستم كمكشان نكند ، با اويم و او با من است » .

     مانند همين روايت در سنن ترمذى 2/512 از كعب بن عجزه آورده شده و در /137 قسمتى از آن از جابر بن عبد الله و ابن عمر روايت شده است كه مى گويد : چهار تن از عرب و پنج نفر از موالى بوديم كه رسول خدا نزدمان آمد و فرمود : « آيا شنيده ايد كه پس از من اميرانى حاكم خواهند شد كه هر كسى بر ستم كمك شان كند ، و دروغشان را بپذيرد و در پيرامونشان باشد . . . » .

     مانند آن در صحيح ابن حبان 5/9 و معجم الكبير طبرانى 3/135 آمده است ، كعب بن عجزه مى گويد: رسول خدا بر ما وارد شد ، نُه نفر بوديم ، پنج نفر عرب و چهار تن عجم ، فرمود : « بشنويد ! آيا مى دانيد پس از من اميرانى خواهند آمد كه هر كسى پيرامونشان باشد و دروغشان را بپذيرد و بر ظلم كمك شان كند ، از من نيست و من با او نيستم و در كنار حوض كوثر نزد من نخواهد بود ؟! »

     مانند حديث در مسند الجامع 10/749 از ابن عمر آمده است . حاكم 1/78 آورده است : خبات به من گفت : در حالى كه بر در خانه پيامبر نشسته بوديم ، حضرت بيرون آمد و فرمود : بشنويد چه مى گويم ! عرض كرديم : اى رسول خدا ! مى شنويم . فرمود: «بزودى اميرانى خواهند بود...» همان 4/126 ، همچنين در اين منابع : المصنف عبد الرزاق (كه حديث را صحيح دانسته) تاريخ بغداد 5/361 ، مجمع الزوائد 5/248 كه مى گويد: احمد و بزار روايت كرده ، رجال و راويان يكى از اسناد بزار ، صحيح اند ; رجال سند احمد نيز چنين هستند .

     صحيح مسلم 3/1476 از حذيفه آورده است كه به پيامبر گفت : اى رسول خدا ما گرفتار شرّ بوديم ، خدا برايمان خير فرستاد كه اكنون در آن به سر مى بريم . آيا پس از اين خير ، شرّى هست ؟ فرمود : آرى ! پرسيدم : آيا پس از آن شر ، خير است ؟ فرمود : آرى ، پرسيدم : آيا پس از آن خير ، شرّ ديگرى هست ؟ فرمود : بلى ، گفتم : چگونه ؟ فرمود :

     « پس از من رهبرانى خواهند آمد كه به شيوه من هدايت نمى كنند و سنت مرا به اجرا نمى گذارند . در ميان آنها مردانى هستند كه دل هايشان همچون قلوب شياطين است اما به ظاهر آدم اند » .

     پرسيدم : اى رسول خدا ! اگر آن زمان را دريابم ، چه كنم ؟ فرمود :

     « حرف امير را گوش كن و از آن پيروى نما ، گرچه بر پشتت زَنَد و مالت را بستاند ، از او بشنو و بپذير » .

 

هشدار مخفيانه پيامبر به عمر درباره رهبران گمراه كننده

     مسند احمد 1/42 آورده است كه عمر به كعب الاحبار گفت : از تو مسئله اى مى پرسم اما جوابش را كتمان نكن ! گفت : به خدا قسم ! هر چه بدانم ، از تو مخفى نمى كنم ! عمر پرسيد : از چه چيز بيشتر از همه براى امت محمد(صلى الله عليه وآله)مى ترسى ؟ كعب گفت : رهبران گمراه كننده ! عمر گفت : راست گفتى . رسول خدا اين مطلب را خصوصى به من فرموده بود ! در مجمع الزوائد 5/239 آمده است كه احمد آن را روايت كرده و رجالش مورد اعتمادند .

     در مسند الشاميين طبرانى 2/97 از كعب الاحبار از عمر بن خطاب آمده است كه رسول خدا مخفيانه به من فرمود : « بيش از هر چيزى براى امتم ، از رهبران گمراه مى ترسم » .

     كعب مى گويد: من هم گفتم كه به خدا سوگند ! از چيزى به جز آنها براى اين امت ، نمى هراسم !

     مانند حديث در اين منابع آمده است : تاريخ دمشق 50/152 ، معرفة الصحابة 1/232 .

 

پيامبر به خانه عمر آمد و شايد اين تنها بار بود !

     حلية الأولياء 5/119 مى نويسد : ابو عمرو بن حمدان به نقل از حسن بن سفيان از كثير بن عبيد حدّاء از محمد بن حميد از مسلمة بن علي از عمر بن ذر از ابى قلابه از ابومسلم خولانى از ابو عبيده بن جراح مى گويند كه عمر بن خطاب گفت :

     رسول خدا در حالى كه غم را در چهره شان احساس مى كردم ، دست به محاسنم زد و فرمود : « إنا لله وإنا إليه راجعون ! جبرئيل لحظاتى قبل نزد من آمد و گفت : إنا لله وإنا إليه راجعون ! گفتم : درست است ما از خداييم و به سويش باز مى گرديم اما چرا اين آيه را خواندى ؟! گفت : زمان كمى پس از وفات شما امتت گرفتار فتنه مى شوند ، پرسيدم : فتنه كفر يا گمراهى ؟ گفت : هر دو ! گفتم : چگونه ممكن است در حالى كه كتاب خدا را ميان آنها به جا گذاشته ام ؟! پاسخ داد : با كتاب خدا فتنه مى كنند و اين كار توسط اميران و قاريانشان انجام مى شود ! اميران به مردم ستم مى كنند و آنها را از از حقوقشان بازمى دارند . مردم را مى كشند و فتنه به پا مى كنند ! قاريان پيرو خواست اميرانند و در ستم ياريشان مى كنند و در اين جهت هر چه از دستشان برآيد ، كوتاهى نمى نمايند .

     ] رسول خدا مى فرمايد [ پرسيدم : چگونه ديگران از دست اينان به سلامت خواهند بود ؟ جبرئيل گفت : با خويشتن دارى و شكيبايى ! اگر حقوقشان را دادند ، بگيرند اما اگر منعشان كردند ، از آن بگذرند ! »

     در در المنثور 3/155 آمده است : اين روايت را حكيم ترمذى به نقل از عمر بن الخطاب آورده است . همچنين در اين منابع آمده است : جليس الصالح /599 ، المعرفة والتاريخ /580 ، كنز الفوائد /61 به نقل از ابو عبيده جراح از عمر بن خطاب .

 

علّت گرفتارى امت به رهبران گمراه كننده

     علت گرفتار شدن مردم به دست رهبران گمراه كننده آن است كه آنها با اصرار و قصد قبلى ، اين وضع را پذيرفته و بالاترين خدمت پيامبر را رد كرده اند. پيامبر در بيمارى منجر به وفاتش ، اصحاب را خواست و پيشنهاد كرد كه وصيتى برايشان بنويسد كه تا روز قيامت ، از گمراهى حفظ شوند و آنها را سروران دنيا بگرداند . در تمام تاريخ پيامبران ، چنين پيشنهادى بى نظير و يگانه است .

     قريش احساس كرد كه پيامبر قصد دارد با پيمانى مكتوب ، ولايت امام على و عترت(عليهم السلام) را رسمى كند و از قريش اقرار بگيرد و آنها را وادار به اطاعت كند. اما عمر بن خطاب به پيامبر گفت : نيازى به وصيت شما نداريم ! كتاب خدا ما را بس است ! قريشيان و طُلَقا ( آزادشدگان به دست پيامبر در فتح مكه ) سخن عمر را تأييد كرده و فرياد زدند : همان كه عمر گفت ! همان كه عمر گفت ! بعد همهمه شد و حتى به پيامبر جسارت كردند و گفتند كه هذيان مى گويد !

     عمر در جواب يكى از اصحاب كه اصرار داشت سخن پيامبر عملى شود ، گفت : به او بفهمانيد كه پيامبر هذيان مى گويد ! آنها آماده بودند كه اگر پيامبر بر نوشتن وصيتش پافشارى كرد ، روى گردانى و ارتداد خويش را از اسلام اعلام كنند و بگويند كه رسول خدا پيامبر نيست ، بلكه مى خواهد سلطنت بنى هاشم را پايه ريزى كند !

     پيامبر از كارشان خشمگين شد و فرمود : « از نزد من برخيزيد و برويد ! روا نيست نزد من اختلاف كنيد! حالى كه دارم ، بهتر از آن چيزى است كه به من نسبت مى دهيد » .

     ابن عباس پيوسته مى گفت : مصيبت ، تمام مصيبت آن بود كه مانع نوشتن وصيت رسول خدا شدند ! اين حديث را صحيح بخارى 1/36 ، در شش جا آورده و تا مى توانسته از آن حذف كرده است ، حديث نگاران ديگر بيشتر از او روايت كرده اند .

 

احاديث شجره ملعونه در قرآن ، گمراهان را معلوم مى كند

     خدا در سوره اسرا آيه 60 مى فرمايد :

     « هنگامى كه به تو ( اى پيامبر ) گفتيم : پروردگارت بر مردم چيرگى دارد ، و آن رؤيا را به تو نمايانديم، ( نيز ) درخت لعنت شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم، و ما آنان را بيم مى دهيم ، ولى جز بر طغيان بيشتر آنها نمى افزايد » .

     مسلمانان سنى روايت كرده اند كه پيامبر اين آيه را به رهبران گمراه بنى اميه تفسير نموده است . در مجمع الزوائد 5/243 در حديثى موثوق به نقل از ابو يعلى روايت شده است كه ابو هريره مى گويد :

     رسول خدا 6ر خواب ديد كه «بنى حَكَم» از منبرش بالا و پايين مى روند ، پيامبر با عصبانيت فرمود: «چرا بايد ببينم كه بنى حكم مانند ميمون ها از منبرم بالا مى روند؟!»

     راوى مى افزايد : پس از اين ماجرا تا وفات پيامبر ، كسى لبخند رسول خدا را نديد !

     در همين منبع 5/240 روايت كرده و آن را صحيح دانسته كه عبد الله بن عمر مى گويد : نزد پيامبر بوديم ، عمرو بن عاص رفت كه لباسش را مرتب بپوشد و دنبال من بيايد . همه نزد پيامبر بوديم كه فرمود : « مردى لعنت شده بر شما وارد خواهد شد » به خدا قسم ! ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود و مرتب بيرون و داخل را نگاه مى كردم ] كه ببينم چه كسى مى آيد [ تا اينكه « حَكَم » آمد .

     معجم الكبير طبرانى 3/9 به نقل از ( امام ) حسن بن على ( رضى الله عنه ) در پاسخ به اعتراض شخصى درباره صلح با معاويه ، روايتى آورده است كه حضرت فرمود : رسول خدا ، در رؤيا بنى اميه را ديد كه يكى پس از ديگرى بر منبرش خطابه مى كنند . اين رؤيا موجب آزرده شدن پيامبر گرديد ، تا آنكه اين آيه نازل شد « ما تو را كوثر داديم » كه نام چشمه و نهرى در بهشت است ، همچنين اين آيات نازل گرديدند : « ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم ، و تو چه مى دانى كه شب قدر چيست ؟ شب قدر از هزار ماه برتر و بالاتر است » يعنى آن كه بنى اميه هزار ماه مملكت دارى خواهند كرد. رسول خدا گفت : همين آيه ما را بس است . هزار ماه حكومت مى كنند كه نه زياد خواهد شد و نه كم .

     مانند حديث در اين منابع نيز هست : فضائل الاوقات بيهقى /211 ، ترمذى 5/115 ، حاكم 3/170 كه آن را صحيح دانسته ، احاديث ديگرى نيز آورده 3/175 و 4/74 .

     در فتح البارى 7/287 آمده است كه ابن عباس از عمر درباره آيه « الم تر إلى الذين بدّلوا نعمة الله كفراً وأحلّوا قومهم دار البوار » ( ابراهيم ، آيه 28 ) پرسيد كه منظور اين آيه چه كسانى هستند ؟ عمر گفت : مقصود كسانى فاجرتر از بنى مخزوم و بنى اميه هستند ، يعنى دايى هايم و عموهايت ! خداوند در جنگ بدر ، دايى هايم را گرفت اما به عموهايت تا الان مهلت داده است ! وى در ادامه حديث على(عليه السلام) را آورده و مى گويد كه در كتاب عبدالرزاق و نسائى نيز هست و حاكم آن را صحيح دانسته .

     نگارنده : مقصود عمر، بنى مخزوم است كه ابو جهل رئيس شان بود و مادر عمر ( حنتمه ) نيز به آنها منسوب بود . خالد بن وليد اين مطلب را نمى پذيرفت اما عمر به آيه آل عمران 126 - 127 اشاره كرد :

     « تا خداوند برخى از كسانى كه كافر شده اند را نابود كند يا آنان را خوار سازد تا نوميد بازگردند. هيچ يك از اين كارها در اختيار تو نيست ; يا خدا بر آنان مى بخشد يا عذابشان مى كند، زيرا آنان ستمكارند » .

     معناى آيه اين است كه خداوند اراده كرده برخى قبائل قريش را وانهد ، ولى بعضى را با كشتن رهبران و بيرون بردنشان از صحنه سياسى و نيز ناتوان كردن آنها از امكان نبرد با اسلام ، خوار كند ، از اين رو در تاريخ ، نقش مهمى از اينها نمى بينيم . اينها بنو عبد الدارند ; كسانى كه سواركاران و جنگجويان قريش بودند . على(عليه السلام) در بدر و احد ده ها جنگجوى آنها را كشت كه همگى جزء قهرمانان و پرچمداران قريش بودند .

     بنو مغيره خاندانى رياستمدار از بنى مخزوم اند كه پس از كشته شدن ابو جهل در جنگ بدر ، از بين رفتند . از ميانشان فقط يك جنگجو پديد آمد كه خالد بن وليد بود ، پسرش عبد الرحمن در خلافت طمع كرد و معاويه وى را كشت .

     همچنين پس از ابو بكر و عمر ، قبيله تيم و عدى نيز باقى نماندند و فقط اميه و هاشم در صحنه سياسى بودند .

     در منابع ما روايت شده كه پيامبر و آلش(عليهم السلام) تأكيد داشتند كه نه تنها بنى مغيره ، مخزومى ها و بنى اميه، بلكه همه قريش ، مسئول و پاسخگوى كفران نعمت الهى هستند. امام صادق به يكى از اينان فرمود :

     نظرت راجع به اين موضوع چيست ؟ عرض كرد : بنى اميه و بنى مغيره از همه قريش فاجرتر و بدكارترند ! فرمود : « بلكه تمامى قريش چنين اند . خداوند به پيامبرش فرمود : من قريش را بر عرب برترى دادم و نعمتم را بر آنان تمام كردم و رسول برايشان فرستادم ، اما كفران نعمت كردند و فرستاده مرا تكذيب نمودند » تفسير عياشى 2/229 .

     در كافى 8/345 از امام باقر(عليه السلام) روايت شده است كه فرمود :

     « روزى رسول خدا گرفته و غمگين بود ، على(عليه السلام) گفت : اى رسول خدا ! چرا شما را ناراحت و محزون مى بينم ؟! فرمود : چرا چنين نباشم ؟! ديشب در خواب ديدم بنى تيم و بنى عدى و بنى اميه از منبرم بالا مى روند و مردم را از اسلام به قهقراى جاهليت باز مى گردانند . پرسيدم : پروردگارا ! اين رخداد در زمان حياتم است يا پس از مرگم ؟ فرمود : پس از مرگت » !

صحيح بودن حديث « خلافت پس از وفات پيامبر، سى سال است » نزد سنى ها

     مسند احمد4/273 از نعمان بن بشير مى نويسد: كنار رسول خدا در مسجد نشسته بوديم. بشير حديث حفظ مى كرد ; ابو ثعلبه خشنى آمد و پرسيد : اى بشير بن سعد ! آيا حديث رسول خدا درباره اميران را حفظ كرده اى ؟ حذيفه گفت : من خطبه اش را به ياد دارم . . . رسول الله فرمود :

     « مادامى كه خدا بخواهد ، نبوت ميان شما خواهد ماند ، اما وقتى اراده كند، نبوت را برمى دارد ، سپس خلافت به شيوه نبوت خواهد بود ، تا آن زمان كه آن را برچيند ; سپس حكمرانى ، بصورت پادشاهى و ستمكارانه خواهد بود ، تا خداوند آن را نيز برچيند ; پس از آن ، شيوه حكومت دارى پادشاهى اجبارى است ، كه آن را هم از بين مى بَرَد ، در نهايت ، خلافت مجدداً به شيوه نبوت خواهد بود ». ]منظور زمان امام مهدى(عليه السلام) است[

     حبيب مى گويد : وقتى عمر بن عبد العزيز قيام كرد ، يزيد بن نعمان بن بشير از ياران وى بود . اين حديث را براى يادآورى ، به او نوشتم و گفتم : اميدوارم حكومت عمر بن عبد العزيز ، مصداق پادشاهى ظالمانه و جبرى باشد ! وقتى نامه ام به وى رسيد ، خوشحال شد و تعجب كرد .

     در طيالسى /31 به نقل از ابو عبيده بن جراح و معاذ بن جبل آمده است كه پيامبر فرمود :

     « خداوند ]در زمان من[ امر را با نبوت و رحمت آغاز كرد ، سپس ]در زمان جانشينانم[ با خلافت و رحمت ادامه داد ، آن گاه حكومت ستمكارانه ، بعد حكومت زور، اجبار و فساد ]در زمان امويان و عباسيان[ خواهد بود كه زنا كردن، نوشيدن شراب و پوشيدن حرير را حلال مى دانند . در اين راه يارى مى شوند و پيوسته از دنيا بهره مند هستند تا خدا را ملاقات كنند ».

     در دارمى 2/114 از ابو عبيده آمده است كه رسول خدا فرمود :

     « آغاز دينتان با نبوت و رحمت است ، سپس خلافت و رحمت ، بعد پادشاهى پليد و زشت كردار ، سپس سلطنت زورمدار كه خوردن شراب و پوشيدن حرير در آن زمان روا شمرده مى شود .

     ابو محمد مى گويد : از معناى واژه « اعفر » كه در حديث آمده ، پرسيده شد ، پاسخ داد : يعنى حكومت هايى كه مانند خاك هستند و خيرى ندارند .

     مانند حديث در اين منابع هست : ابو يعلى 2/177 ( با عنوان « سركشى و فساد برانگيزى ميان امت » ) و معجم الكبير طبرانى 11/88 ( با بيان اين حديث از پيامبر : « سپس رياست طلبان مانند الاغ ها به جان هم مى افتند . بر شما باد جهاد كردن ! برترين جهاد توسط مرزبانان است و بهترين مرزبانان در فلسطين (عسقلان)اند » ) .

     نگارنده : اين حديث ، بنى اميه را به عنوان « رهبران گمراه كننده » معرفى مى كند و تصريح دارد كه حكومت معاويه و تمام كسانى كه پس از وى تا عمر بن عبد العزيز آمدند، حكومت زور ، ستمگر و غير شرعى بودند .

     حديث به نظر سُنيان صحيح است .

     در فتح البارى 8/61 مى گويد : اشاره وى بدين سخن ، با حديثى كه احمد و اصحاب سنن آورده اند همخوانى دارد ، ابن حبان و ديگران ، روايت را درست و صحيح شمرده اند و حديث سفينه به نقل از پيامبر است كه فرمود :

     « خلافت پس از من سى سال است ، سپس حكومتى ظالمانه مى آيد » .

     در 1/543 مى گويد : اغلب سندهاى حديث ، صحيح يا حَسَن است و در آن راويانى ديگر هم هستند كه شمارش آنها طول مى كشد .

     ذهبى در سير اعلام 1/421 مى گويد : حديث ، بصورت متواتر از پيامبر نقل شده است .

     البانى در صحيح اش 1/742 مى نويسد : اين حديث را احمد ، ابوداود ، ترمذى و حاكم آورده اند و دليل بر درستى نبوت و پيشگويى پيامبر است ، چون ابوبكر سال 11 هـ بر مسند حكومت نشست و حسن بن على ، سال 41 هـ از خلافت كناره گيرى كرد ، كه سى سال تمام مى شود .

     اين حديث با نظر شيعيان در نامشروع بودن حكومت معاويه و امثال او همخوان است اما چون مخالف با تواتر و اتفاق نظر همگان است كه پيامبر به خلافت على و عترت(عليهم السلام) در كنار قرآن وصيت كرده ، آن را نمى پذيريم ; همچنين اين حديث مى كوشد عمر بن عبدالعزيز را از نكوهش بنى اميه توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله)استثنا كند .

ادامه حكومت رهبران گمراه و پيروان شان تا ظهور مهدى ( عج )

     در عُقَد الدُرر /62 به نقل از حذيفه آمده است كه رسول خدا فرمود :

     « واى بر مردم از پادشاهان ستمگر كه چگونه مى كُشند و چطور مى ترسانند مگر كسانى را كه آشكارا اطاعت شان كنند . مؤمن پارسا در گفتار و ظاهر با آنها ارتباط دارد اما قلباً از آنان بيزار است . پس وقتى خداوند اراده كند ، دوباره اسلام را عزيز و سربلند مى گرداند و تمام ستمگران را از بين مى بَرَد و امت را پس از فساد و تباهى ، سامان مى دهد كه او بر همه چيز قادر و تواناست . اى حذيفه ! اگر از دنيا فقط يك روز باقى مانده باشد ، خداوند آن روز را آنقدر طولانى مى كند تا مردى از اهل بيتم حكمرانى كند . حماسه ها به دست او محقق مى شود و اسلام پديدار مى گردد . وعده خداوند حتمى است و سريع الحساب است » .

     حافظ ابونعيم اصفهانى، حديث را در صفة المهدى آورده ، مانند آن در اين منابع هست : العرف الوردى في أخبار المهدي 2/2 ، البرهان هندى /92 ، ينابيع المودة /448 ، كشف الغمة 3/262 ، بحار الانوار 51/83 .

     فرمايش پيامبر بر اينكه « خداوند آن روز را طولانى مى كند » كنايه از حتمى بودن ظهور مهدى است ; و « ملاحم » كه در حديث آمده ، جمع « ملحمه » و به معنى درگيرى تن به تن است و به رخدادهاى مهم هم گفته مى شود .           ایت الاه علی کورانی

به این مطلب امتیاز بدهید:  1  2  3  4  5 

موضوعات مرتبط با این مطلب : عالمان وحاکمان بدکرداردراخرالزمانرهبران گمراه كننده ، بزرگ ترين خطر براى
____________________________________________________
برچسب ها:
نوشته شده در تاريخ یکشنبه 3 شهریور 1392 توسط محمدنبی مرادقلی | نسخه قابل چاپ | تعداد بازدید 96 بار
فصل هجدهم : سرزمين هاى شام در عصر ظهور الكتاب : دانشنامه امام مهدى(عليه السلام)    |    القسم : كتب مفيدة للشيخ وغيره    |    القرآء : 763

فصل هجدهم

 

سرزمين هاى شام در عصر ظهور

 

مناطق شام و حركت سفيانى

     در منابع تاريخى و احاديث ، شام يا شامات به منطقه اى گفته مى شود كه دربرگيرنده سوريه فعلى و لبنان است ، جبل لبنان و دشت شام و همچنين اردن و گاه فلسطين هم شامل آن مى شود . گاهى هم از تمام منطقه به بلاد شام و فلسطين ياد مى شود ، چنان كه شام ، نامِ دمشق ، مركز سرزمين هاى شام است .

     احاديث مناطق شام و رخدادها و شخصيت هاى آن منطقه در عصر ظهور بسيار و محور اساسى آن ها ، حركت سفيانى است كه پس از نابود كردن دشمنانش و چيرگى بر سرزمين هاى شام ، نيروهايش را به عراق و حجاز روانه مى كند تا به حكومت حجاز در برقرارى امنيت كمك كند و جلوى حركت مهدى(عليه السلام) را هم بگيرد ، اما معجزه موعود درباره سپاه وى رخ مى دهد و در نزديكى مدينه و در راه مكه ، زمين آنها را فرو مى بَرَد .

     بزرگ ترين نبرد سفيانى با مهدى(عليه السلام) زمانى است كه او براى فتح فلسطين ، به سوريه مى آيد . يهوديان و روميان هم به دنبال سفيانى به فلسطين مى آيند اما اين نبرد به شكست سفيانى مى انجامد و مهدى(عليه السلام) فلسطين را فتح مى كند و وارد قدس مى شود .

 

سفيانى در سال ظهور مهدى(عليه السلام) خروج مى كند

     الغيبه نعمانى /267 از محمد بن مسلم از ابو جعفر محمد بن على(عليه السلام) آورده است : سفيانى و قائم در يك سال ظهور مى كنند . به نقل از آن ، اثبات الهداة 3/737 و بحار 52/239 .

     ارشاد /360 مى گويد: خروج سه شخصيت ، خراسانى، سفيانى و يمانى در يك سال ، يك ماه و يك روز اتفاق مى افتد . در آن زمان هيچ پرچمى هدايت گرتر از پرچم يمانى مه به حق هدايت مى كند ، نيست .

     مختصر اثبات الرجعه /17 از بكر ازدى ... آورده است: چون يمانى به حق مى خواند . مانند روايت در الغيبه طوسى /271 و به نقل از آن الخرائج 3/1163 ; اثبات الهداة 3/728 ; بحار الانوار 52/210 ; اعلام الورى /429 مانند ارشاد .

 

شروع حركت سفيانى پس از شورش « ابقع » بر ضد « اصهب » و زلزله

     نعمانى /305 از مغيره بن سعيد از ابوجعفر باقر(عليه السلام) آورده است كه امير مؤمنان فرمود : وقتى دو سپاه در شام كشمكش كردند ، نشانه اى از نشانه هاى الهى ظاهر مى شود . عرض شد : اى امير مؤمنان ! آن نشانه چيست ؟ فرمود : بيش از صد هزار نفر در زلزله اى در شام كشته مى شوند كه خداوند آن را براى مؤمنان ، رحمت و براى كافران ، عذاب قرار مى دهد . وقتى زلزله شد ، به سوارانى بنگريد كه مركب هاى سياه و سفيد و دم بُريده دارند و با پرچم هاى زرد از مغرب مى آيند تا وارد شام شوند . اين رخداد در زمان بى تابى و ناله شديد و مرگ سرخ پيش مى آيد . سپس منتظر فرو رفتن قريه اى از دمشق به نام «حرستا» ]= مرمرسا[ باشيد ، سپس پسر هند جگرخوار ( سفيانى ) از وادى يابس ]= دره بى آب و گياه ، از حوران تا اردن و فلسطين[ شورش مى كند ، تا بر منبر دمشق قرار بگيرد . وقتى چنين رخدادهايى شد ، منتظر خروج و قائم مهدى(عليه السلام) باشيد .

     در البدء والتاريخ 2/177 آمده است : از جمله اخبارى كه على بن ابى طالب در بيان فتنه ها در شام فرمود اين است كه وقتى چنين رخدادهايى شد ، پسر هند جگرخوار خروج مى كند ، تا پس از آن بر منبر دمشق دست يابد . وقتى چنين شد ، منتظر خروج مهدى باشيد .

     الغيبه طوسى /277 مانند نعمانى ; همچنين عدد القويه /76 با تفاوت اندك ، كه در آن آمده است : منتظر پسر هند جگرخوار از وادى يابس باشيد ، آن گاه فتنه اى ظلمانى و كور و آشكار بر شما سايه مى افكند ، كه جز « نُوَمه » از آن رهايى نمى يابد . پرسيدند : نُوَمه كيست ؟ فرمود : كسى كه مردم ندانند چه در درون دارد. نيز منتخب الأنوار /29 به نقل از الخرائج ; اثبات الهداة 3/730 از الغيبه طوسى ، نيز بحار 52/216 .

     در فصل ياران امام مهدى(عليه السلام) به نقل از الغيبه نعمانى و تفسير عياشى 1/65 و منابع ديگر نص كامل حديثى از امام باقر(عليه السلام) گذشت كه بر رخدادهايى تصريح داشت كه پياپى در آغاز حركت سفيانى رخ مى دهد . در آن آمده بود : اى جابر ! بر جاى خود باش و هرگز دست و پا مزن ]و كارى مكن[ تا نشانه هايى را ببينى كه برايت مى گويم و در يك سال رخ مى دهد : سروشى را در دمشق مى بينى كه ندا مى دهد ; يكى از روستاهاى دمشق فرو مى رود ; قسمتى از مسجد دمشق فرو مى ريزد . . . در آن وقت اهالى شام بين سه پرچم اختلاف نظر پيدا مى كنند : اصهب ، ابقع و سفيانى . قبيله مضر ، همراه طايفه بنى ذنب حمار هستند ; سفيانى با دايى هايش از قبيله كلب است . سفيانى و پيروانش بر بنى ذنب حمار شورش مى كنند و جنگى به وقوع مى پيوندد كه تا آن روز اتفاق نيفتاده بود . سپس مردى از بنى ذنب حمار به دمشق مى آيد . وى و همراهانش را چنان مى كشند كه كسى را بدان گونه نكشته اند و اين است معناى آيه اى كه خدا مى فرمايد :

     « گروه هايى از مردم به جان هم مى افتد . واى بر كفارى كه آن روز بزرگ در آن جنگ شركت مى كنند » ( مريم/19 )

     سفيانى و همراهانش خروج مى كنند و قصدى جز كشتن آل محمد و پيروان شان ندارند .

 

سفيانى ، سرش بزرگ ، رويش زشت ، سرخ گون ، چشم آبى است

     كمال الدين 2/651 از عمر بن اذينه آورده است كه ابو عبدالله فرمود كه پدرم به نقل از امير مؤمنان فرموده است : پسر هند جگرخوار از سمت وادى يابس ( بيابان بى آب و گياه) مى آيد . مردى ميانه قامت ، زشت رو با سر بزرگ است و نشان آبله بر صورتش وجود دارد . اگر او را ببينى ، گمان مى كنى كه يك چشم دارد ، نامش عثمان ، پدرش عنبسه و از فرزندان ابو سفيان است . آن قدر جلو مى آيد تا بر سرزمينى آرام برسد و بر منبر آنجا بنشيند . مانند آن اعلام الورى /428 و به نقل از آن ، اثبات الهداة 3/721 و در آن آمده است : صورتى خشن دارد » . بحار 52/205 .

     نعمانى /306 از محمد بن مسلم از ابو جعفر باقر(عليه السلام) آورده است : سفيانى سرخ گون، بور ، و چشمانى آبى دارد . هرگز خدا را پرستش نكرده ، مكه و مدينه را نديده ، با اين حال مى گويد : خدايا ، انتقام از خونم ! پروردگارا ! انتقام از خونم!

     كمال الدين 2/651 آورده است : اگر تو سفيانى را ببينى ، خبيث ترين مردم را ديده اى . سرخ گون ، بور و چشمانش كبود است . مى گويد : پروردگارا ! خونم ، خونم و انتقام ! آن قدر خبيث است كه زن حامله را زنده به گور مى كند ، چون مى ترسد جاى سفيانى را نشان دهد . به نقل از كمال الدين ، اثبات الهداة 3/721 ; بحار 52/205 .

     ارشاد /359 از امام باقر(عليه السلام) آورده است : فرو رفتن روستايى در شام به نام جابيه ، فرود آمدن تركان در جزيرة العرب ، آمدن روميان به رمله و اختلاف بسيار در تمام كره خاكى ، تا شام خراب شدن شام ; سبب ويرانى شام گِرْد آمدن سه پرچم در آنجاست : پرچم اصهب ، پرچم ابقع و بيرق سفيانى .

     الغيبه طوسى /278 از بشر بن غالب آورده است : سفيانى پيروزمندانه از مناطق روم ، بازمى گردد و بر صليب بر گردن دارد . وى سركرده سپاه است .

     اين حديث دلالت دارد كه سفيانى يا مسيحى است يا در جامعه آنها بزرگ شده و از آنها تأثير پذيرفته است .

 

سفيانى از فرزندان معاويه

     سليم بن قيس /197 نامه على(عليه السلام) به معاويه را آورده است كه : اى معاويه ! رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به من خبر داده است كه بنى اميه محاسنم را از خون سرم رنگين خواهند كرد و شهيد خواهم شد . پس از من ، تو بر امت حكومت مى كنى ، پسرم حسن را با زهر و فريبكارانه مى كشى و پسرت ، پسرم حسين را مى كشد . اين كار توسط زنازاده اى از طرف يزيد انجام مى شود .

     پس از تو ، هفت نفر از فرزندان ابو العاص ، حكومت خواهند كرد ، نيز پنج نفر از اولاد مروان بن حكم كه دوازده حاكم را تكميل مى كنند .

     رسول خدا آنها را در خواب ديد كه مانند ميمون ها از منبرش بالا و پايين مى روند و امتش را از دين خدا به وضع پيشين قهقرايى برمى گرداندند . اينها بدترين عذاب را در روز قيامت خواهند داشت و خداوند خلافت را از آنها با پرچم هاى سياهى خواهد گرفت كه از طرف شرق ]= خراسان = ابو مسلم خراسانى[ خواهند آمد . خدا بدين وسيله آنان را ذليل و خوار كرده و زير هر سنگى كه پنهان شده باشند ، كشته خواهند شد! مردى از فرزندانت شوم ، ملعون ، نادان و ناآرام ، سنگدل ، درشت خوى است و دلى وارونه دارد . خدا مهربانى و رحمت را از دلش كنده است ! دايى هايش از قبيله كلب اند . گويا وى را مى بينم . اگر بخواهى ، مى توانم نامش را بگويم و توصيفش كنم و بگويم چند سال دارد . سپاهى را به مدينه مى فرستد كه كشتار و كارهاى زشت زيادى در آنجا انجام مى دهند . مردى از از دست آنها فرزندانم مى گريزد كه بى باك و وارسته است و زمين را از عدل و داد پر مى كند ، چنان كه از ستم و بيداد آكنده شده بود . نامش را مى دانم و اينكه در آن زمان چند سال دارد و نشانه هايش چيست . او از فرزندان پسرم حسين است كه پسرت يزيد وى را مى كشد . او انتقام خون پدرش را مى گيرد و به مكه مى گريزد . سركرده آن سپاه ، مردى از فرزندانم كه وارسته و نيكوكار است را كنار منطقه احجار الريت مى كشد ، سپس آن لشكر به مكه مى رود . نام فرمانده و اسامى سپاهيان و علامت اسبانشان را مى دانم . وقتى وارد بيداء شدند و آرام و قرار گرفتند ، خدا آنها را در همان زمين فرو مى بَرَد . او مى فرمايد :

     « كاش مى ديدى هنگامى را كه كافران وحشت زده اند و گريزى نمانده است و از جايى نزديك گرفتار آمده اند » ( سبأ/51 ) يعنى از زير پايشان ]كه زمين فرو مى رود [هيچكس باقى نمى ماند ، مگر يك نفر كه خدا صورتش را به پشت سرش برمى گرداند . خدا گروه هايى را از كره زمين مانند پاره ابرهاى پاييزى براى مهدى گرد مى آورد . به خدا كه نامشان ، نام فرمانده و استراحتگاه اسبانشان را مى دانم . سپس مهدى داخل كعبه مى شود و مى گريد و تضرع مى كند . . .

 

سفيانى از نشانه هاى حتمى ظهور

     معانى الاخبار /346 از حكم بن سالم از فردى كه بدو به نقل از ابو عبد الله گفته ، آورده است : ما و آل ابو سفيان ، دو خاندان هستيم كه در راه خدا با هم دشمنيم ! ما گفتيم خدا راست گفته اما آنان گفتند خدا دروغ گفته است ! ابو سفيان با رسول الله جنگيد ، معاويه با على بن ابى طالب و يزيد بن معاويه با حسين بن على(عليه السلام) و سفيانى با قائم نبرد مى كند . به نقل از معانى ، بحار 52/190 و امالى طوسى .

     كافى 8/310 از عمر بن حنظله آورده است كه شنيدم ابوعبدالله فرمود : پيش از قيام قائم ، پنج نشانه هست : صيحه و فرياد آسمانى ، سفيانى ، فرو رفتن زمين ، كشتن نفس زكيه و يمانى . عرض كردم : قربانت شوم ! اگر كسى از اهل بيت شما پيش از اين نشانه ها خروج كرد ، همراهش قيام كنيم ؟ فرمود : نه ،

راوى مى گويد: فردا اين آيه را تلاوت كردم:

     « اگر بخواهيم ، معجزه اى از آسمان بر آنان فرود مى آوريم ، تا در برابر آن ، گردن هايشان خاضع گردد»  ( شعرا/4) و پرسيدم : آيا معجزه ، صيحه است ؟

فرمود : اگر باشد ، گردن هاى دشمنان خدا خاضع مى گردد .

     مانند روايت در نعمانى /252 از عمر بن حنظله از ابوعبدالله(عليه السلام) آمده است : قائم پنج نشانه دارد: سفيانى ، يمانى ، صيحه آسمانى ، قتل نفس زكيه و فرو رفتن در بيدا .

     مانند روايت در كمال الدين 2/649 از ميمون البان و عمر بن حنظله ; خصال /303 ; دلائل الامامه /261 (قسمت هايى) و در آن آمده است : ]از ديگر نشانه ها[ مروانى و شعيب بن صالح و كف دستى ]كه از آسمان نمودار مى شود و[ چنين و چنان مى گويد . الغيبه طوسى /267 مانند كافى ; اثبات الهداة 3/720 از كمال الدين و الغيبه طوسى و اعلام الورى و نعمانى و كافى ، نيز بحار 52/203 .

     الغيبه نعمانى /252 از عبد الله بن سنان از ابو عبدالله(عليه السلام) آورده است : نداى آسمانى ، سفيانى ، يمانى ، قتل نفس زكيه و كف دستى كه از آسمان نمودار مى شود ، از نشانه هاى حتمى اند . همچنين صداى فريادى در ماه رمضان كه خوابيده را بيدار و بيدار را وحشت زده مى كند و دختركان را از پشت پرده بيرون مى كشاند . به نقل از الغيبه ، اثبات الهداة 3/735 ; بحار 52/233 .

     كافى 8/310 از محمد بن على حلبى آورده است كه شنيدم ابو عبدالله فرمود : اختلاف بنى عباس ، نداى آسمانى و خروج قائم حتمى اند .

     عرض كردم : ندا چگونه است ؟ فرمود : در آغاز روز ، منادى ]= جبرئيل[ از آسمان ندا مى دهد : بدانيد على و شيعيانش رستگارند اما در پايان روز ، منادى ]= شيطان[ ندا مى دهد : بدانيد عثمان و پيروانش رستگارند !

     كمال الدين 2/652 از ابو حمزه ثمالى آورده است كه به ابوعبدالله ]امام صادق[ عرض كردم كه ابو جعفر ]امام باقر[ مى فرمود : آمدن سفيانى حتمى است . فرمود: آرى . همچنين اختلاف فرزندان عباس ، كشته شدن مردى پاكدل و قيام قائم هم حتمى است . عرض كردم : صداى آسمانى چگونه است ؟ فرمود : در اول روز منادى صدا مى زند : آگاه باشيد حق با على(عليه السلام) و شيعيان اوست اما شيطان در آخر روز صدا مى زند : بدانيد حق با سفيانى و پيروان اوست ، در اين وقت آنهايى كه ايمان ثابتى ندارند ، به شك مى افتند .

     مانند روايت در الغيبه طوسى /274 و در صفحه 266 با تفاوت ; الخرائج 3/1161 ; اثبات الهداة 3/451 ; بحار 52/206 هر دو با چند روايت .

     قرب الاسناد /164 از زيد قمى از على بن حسين(عليه السلام) آورده است : « قائم ما براى ديدار مردم در يك سال اقدام مى كند » . پرسيد : بدون سفيانى ، قائم قيام مى كند ؟ فرمود : امر قائم از جانب خدا حتمى است و سفيانى نيز به خواست خدا حتمى است . قائم خروج نمى كند مگر پس از سفيانى . عرض كردم : فدايتان شوم ! سفيانى در همان سال خواهد بود ؟ فرمود : هرچه خدا بخواهد ! عرض كردم : در سال بعد ؟ فرمود : هر چه خدا بخواهد ، همان مى شود ! به نقل از آن ، اثبات الهداة 3/730 ; بحار 52/182 .

     شايد معناى « قائم در يك سال با مردم ديدار مى كند » آن است كه در سال ظهور و در حج ، با مردم ديدار مى كند . راوى پرسيد : بدون سفيانى ؟ امام پاسخ داد : نه !

     در ارتباط با اين روايت ، حديثى هم از امير مؤمنان آمده است : « در هنگام شبهه و شك ظهور مى كند ، تا امرش را روشن كند » .

     نعمانى /302 از ابو هاشم آورده است كه خدمت ابوجعفر محمد بن على رضا(عليه السلام)بوديم كه صحبت سفيانى به ميان آمد ، و اينكه روايات مى گويند كه آمدنش حتمى است، به ابوجعفر گفتم: آيا در وعده حتمى ، «بدا» ]= تغيير رأى الهى[ صورت مى گيرد؟ فرمود : بلى ، عرض كرديم : مى ترسيم براى خدا درباره قائم(عليه السلام) بدا حاصل شود ! فرمود : خداوند قائم را وعده داده و در وعده اش تخلّف نمى كند ! اثبات الهداة 3/544 ; بحار 52/250

     نعمانى /301 از حمران بن اعين آورده است كه ابوجعفر محمد بن على(عليه السلام) در تفسير « ثم قضى رجلا وأجل مسمىً عنده » فرمود كه اجل بر دو گونه است : اجل محتوم و اجل موقوف ، حمران عرض كرد : محتوم چيست ؟ فرمود : اجلى كه خواست و مشيت خداست . حمران گفت : اميدوارم اجل سفيانى موقوف باشد ! ابو جعفر(عليه السلام) فرمود : نه ، به خدا ! اجل محتوم است .

     نعمانى /301 از عبد الملك بن اعين آورده است كه خدمت ابوجعفر(عليه السلام) بودم كه صحبت از قائم شد ، گفتم : اميدوارم به زودى بيايد و سفيانى نيايد ! فرمود : نه ، به خدا ! وعده اى حتمى است كه مى بايد محقق شود .

     در آن روايت به نقل از فضيل بن يسار آمده است كه ابو جعفر ]امام باقر [فرمود : برخى امور موقوف و برخى محتوم است . آمدن سفيانى از امور محتوم است كه حتماً مى آيد . به نقل از آن ، اثبات الهداة 3/739 ; بحار 52/249

     كمال الدين 2/516 آورده است كه ابو محمد حسن بن احمد مكتب برايمان نقل كرد: در همان سالى كه شيخ على بن محمد سمرى ( قدس الله روحه ) فوت كرد ، من در مدينة السلام بودم . چند روز پيش از وفات ، خدمتش بودم و توقيعى به مردم نشان داد كه از رويش نوشتم ]امام زمان به وى فرموده بود[ : « بسم الله الرحمن الرحيم ، اى على بن محمد سمرى ! خدا در سوگ فقدان تو پاداشى بزرگ به برادرانت عطا كند ! تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت . كارهايت را مرتب كن و هيچ كس را به جانشينى خود نگمار ، دوران غيبت كامل فرا رسيده و من جز با اجازه خدا ظهور نخواهم كرد . ظهور پس از گذشت مدتى طولانى و قساوت دلها و پُر شدن زمين از ستم خواهد بود . افرادى نزد شيعيان من مدّعى مشاهده من خواهند شد . آگاه باشيد كه هر كسى پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى چنين ادعايى كند ، دروغگو است . ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم.

     اين توقيع را نوشتم و از نزد « سَمَرى » بيرون آمدم . روز ششم بازگشتم و ديدم كه او در حال احتضار است ، از وى پرسيدند : چه كسى پس از تو جانشينت است ؟ گفت : امر به دست خداست و او فرمانش را به سرانجام مى رساند ! سپس درگذشت ( رضى الله عنه ) اين آخرين سخنى بود كه از وى شنيده شد .

     مانند روايت در الغيبه طوسى /242 ; اعلام الورى 417 ; احتجاج 2/478 ; خرائج 3/1128 ; ثاقب المناقب /264 ; كشف الغمه 3/320 ; تاج المواليد /144 ; صراط المستقيم 2/236 و در آن آمده : اين توقيع را نوشتم و در روز ششم درگذشت و غيبت كوتاه امام 64 سال بود . نيز منتخب الأنوار /130 كه در آن آمده است : وفات شيخ على سمرى ، نيمه شعبان سال 328 بود . به نقل از منبع اخير ، اثبات الهداة 3/693 ; بحار 51/361 و 52/151 .

 

حكومت سفيانى بر سوريه و اردن به مدت يك سال

     نعمانى /299 از عيسى بن اعين از ابو عبدالله(عليه السلام) آورده است : خروج سفيانى حتمى و در ماه رجب است . از آغاز تا پايان خروجش ، پانزده ماه طول مى كشد . شش ماه مى جنگد و وقتى بر پنج گنج ]= منطقه[ دست يافت ، نُه ماه حكمرانى مى كند و حتى يك روز هم بر اين مدت افزوده نمى شود .

     نعمانى /304 از هشام بن سالم از ابو عبدالله(عليه السلام) آورده است : وقتى سفيانى بر مناطق پنجگانه چيره شد ، حكومتش را نه ماه بشماريد .

     هشام مى پندارد كه مناطق پنجگانه عبارتند از : دمشق ، فلسطين ، اردن ، حمص و حلب .

     نعمانى /300 از معلى بن خنيس مى گويد : خروج سفيانى در رجب حتمى است .

     نعمانى /302 از خلاد صائغ از ابو عبد الله(عليه السلام) مى گويد : « سفيانى بايد بيايد و جز در رجب خروج نمى كند » . مردى مى گويد : اى ابوعبدالله ! حال و روز ما در هنگام خروج چگونه است ؟ فرمود : اگر چنين رخدادى شد ، سوى ما ]به مدينه [بياييد .

     كمال الدين 2/651 از عبد الله بن ابو منصور بجلى آورده است : نام سفيانى را از ابوعبدالله(عليه السلام) پرسيدم ، فرمود : به اسم او چه كار دارى ؟ وقتى گنج هاى پنجگانه شام : دمشق ، حمص ، فلسطين ، اردن و قنسرين را به چنگ آورد ، منتظر فَرَج ]ظهور قائم [باشيد . پرسيدم : نُه ماه حكومت مى كند ؟ فرمود : نه ، هشت ماه ، بدون يك روز بيشتر ! اعلام الورى /428 مانند روايت كمال الدين ، نيز منتخب الأنوار /177 ; اثبات الهداة 3/721 ; بحار 52/206 .

     كمال الدين 2/650 از ابوعبدالله(عليه السلام) آورده است : «آمدن سفيانى حتمى و خروجش در رجب است » . ر.ك : جامع الأخبار /142 و به نقل از آن ، اثبات الهداة 3/721 ; بحار 52/204 .

     الغيبه طوسى /278 از عمار دهنى آورده است ابو جعفر(عليه السلام) ]امام باقر[ فرمود : فكر مى كنيد مدت ]حكومت[ سفيانى چقدر است ؟ عرض كردم : نُه ماه ، به اندازه حاملگى زن ! فرمود : اى مردم كوفه ! چقدر شما دانائيد ! مانند روايت در خرائج 3/1159 وبه نقل از آن اثبات الهداة 3/730 و بحار 52/216 .

     الغيبه طوسى /273 از محمد بن مسلم آورده است كه شنيدم ابوعبدالله(عليه السلام)فرمود : وقتى سفيانى خروج كند ، به مدت حاملگى يك زن ، بر پنج منطقه چيره مى شود ( سپس فرمود : ) استغفر الله ! به اندازه حاملگى يك شتر ! آمدنش حتمى است و بايد رخ دهد .

     نگارنده : نويسنده اثبات الهداة بر ترديد نصّ ]اصلاح سخن امام با استغفار [ايراد به حقّى گرفته است ; چرا كه ترديد و تحيّر به روشنى در روايت ديده مى شود و نبايد چنين ترديدى از معصوم ديده شود ]مگر در حال تقيه يا «بدا» [چنان كه « جمل » ]كه در حديث آمد[ بنابر گفته لغوى ها ، فقط اسم مذكر شتر است كه سن بالا و دندان نيش داشته باشد .

 

پيروان نجات يافته سفيانى

در سرزمين هاى شام

     نعمانى /300 از محمد بن مسلم آورده است كه شنيدم ابو جعفر باقر(عليه السلام) فرمود: تقواى الهى پيشه كنيد و با ورع ]= پرهيز از حرام[ و اجتهاد ]= كوشش در انجام واجبات[ در راه اطاعت خدا بر عقيده تان ، يارى بجوييد .

     وقتى يكى از شما به سراى آخرت شتافت و درهاى دنيا به رويش بسته شد ، بالاترين توشه اى كه مورد غبطه و رشك ديگران واقع مى شود ، ديندارى و پرهيزكاريش است . وقتى انسان به سراى ديگر گام نهاد ، مى داند كه به پيشواز نعمت ها و بخشش هاى الهى و مژده رفتن به بهشت مى رود و از چيزى ]شيطان [كه مى ترسيده ، ايمن است . همچنين يقين خواهد كرد كه باور و دينى كه در دنيا بر آن ثابت قدم بوده ، حق و درست است و كسانى كه با دين مخالفت مىورزيدند ، باطلند و هلاك خواهند شد ! پس شما را ]بر اين عقيده[ مژده مى دهم ، باز بشارت مى دهم ! چه مى خواهيد ؟ آيا نمى بينيد كه دشمنانتان در راه ارتكاب گناهان الهى كشته مى شوند و براى رسيدن به دنيا يكديگر را به قتل مى رسانند ، ولى شما چنين نيستيد و به دور از آنها ، در خانه هايتان ، آسوده و در امانيد . بلاى سفيانى كه از دشمنان ماست ، برايتان كافى است .

     وى از نشانه هايى است كه برايتان ]براى فهم نزديكى ظهور[ قرار داده شده است . وقتى اين فاسق خروج كند ، در جاى خود بمانيد ، چون تا يك يا دو ماه پس از خروجش ، خطرى متوجه شما نيست اما تعداد زيادى بجز شما (شيعيان) را خواهد كشت .

     برخى اصحاب پرسيدند : در آن اوضاع ، با عيال ( زن و فرزند ) خود چه كنيم ؟ فرمود : مردان خود را از سفيانى دور كنيد، چون كينه و حرص شيعيان را به دل دارد ، ولى به زنان ان شاء الله گزندى نخواهد رسيد .

     پرسيدند : مردان از دست او به كجا فرار كنند ؟ فرمود : بعضى به مدينه يا مكه يا جاهاى ديگر مى گريزند اما وقتى لشكر آن فاسق ]= سفيانى[ به آنجا رو آورد ، چه مى كنيد ؟! به مكه برويد كه محل گردهمايى شماست ، فتنه او به اندازه زمان حاملگى يك زن يعنى نُه ماه طول مى كشد . ان شاء الله بيش از اين نخواهد بود ! بحار 52/140 .

     نعمانى /304 از حارث همدانى آورده است كه امير مؤمنان فرمود : مهدى هنگام راه رفتن ، تمام بدنش حركت مى كند ، موهايش مجعد و خالى بر گونه دارد ، آغاز كارش از سوى شرق ]= پرچم هاى خراسان[ است . وقتى زمانش برسد ، سفيانى خروج مى كند و به مدت آبستن بودن يك زن ( نه ماه ) حكومت مى كند . خروجش در شام است و اهالى آنجا از وى پيروى مى كنند مگر كسانى كه در راه حق ثابت قدم اند و خدا آنان را از همراهى با سفيانى حفظ مى كند . با سپاهى انبوه به مدينه مى آيد ، وقتى به بيداء مدينه مى رسد ، خدا او را در زمين فرو مى بَرَد . اين همان فرمايش خداست كه مى فرمايد : « كاش مى ديدى هنگامى را كه كافران وحشت زده اند ، آنجا كه راه گريزى نمانده است و از جايى گرفتار آمده اند » ( سبأ/51 )

     به نقل از الغيبه ، بحار 52/252 و ينابيع الموده /427 به اختصار از المحجه . معناى روايت آن است كه حمله سفيانى به شيعه در شام است و دو ماه پس از شورش او و در ماه رمضان اتفاق مى افتد .

 

هنگامى خروج سفيانى ، دعوت ما را لبيك بگوييد !

     كافى 8/274 از فضل كاتب آورده است كه خدمت ابوعبدالله(عليه السلام) بوديم كه نامه ابو مسلم ]خراسانى[ به ايشان رسيد و ]به پيك[ فرمود : پاسخى براى نامه ات نيست . از پيش ما بُرو ! شروع به پچ پچ كردن با همديگر كرديم ، فرمود : به هم چه مى گوييد ؟! اى فضل ! خدا به سبب شتاب بندگان ، شتاب نمى كند . جابجا كردن كوه از جايش ، آسان تر از نابود كردن حكومتى است كه هنوز مهلتش به سر نيامده است . سپس افزود : آمدن فلانى پسر فلانى ، تا هفتمين فرزند فلانى ]از نشانه هاست [ . عرض كردم : قربانت شوم ! نشانه ميان ما و شما چيست ؟ فرمود : اى فضل ! دست به كارى نزن تا سفيانى خروج كند. هنگامى كه سفيانى خروج كرد ، دعوت ما را لبيك گوييد ! ( سه بار فرمود : ) آمدن سفيانى حتمى است . به نقل از كافى ، وسائل الشيعة 11/37 و بحار 47/297 .

     اثبات الوصية /224 از ابو بصير آورده است كه شنيدم ابو جعفر(عليه السلام) فرمود : آنچه بدان اميد داريد ، رخ نمى دهد ، مگر پس از سخنرانى سفيانى روى چوب هاى منبر . وقتى چنين شد ، قائم آل محمد(عليه السلام) از طرف حجاز ، به سويتان روانه مى شود . به نقل از اثبات الوصية ، اثبات الهداة 3/580 .

     كافى 8/264 از عيص بن قاسم آورده است كه شنيدم ابوعبدالله(عليه السلام) فرمود : از خداى يگانه بى شريك ، پروا كنيد و در حال خويش بنگريد . به خدا سوگند ! اگر انسانى گَلّه اش را به چوپانى بسپرد و كسى را داناتر از چوپان كنونى ، بيابد ، وى را به جاى او بر سر كار مى گمارد . به خدا سوگند ! اگر كسى دو جان ]و فرصت دوباره زندگى كردن[ داشته باشد و با يكى بجنگد و تجربه بياندوزد ; در جان ديگرش كه باقى مانده ، طبق آنچه كه ]در جان اول[ تجربه كرده ، عمل مى كند اما آدمى فقط يك جان دارد ]و يك بار عمر مى كند [كه وقتى از دست برود ، به خدا كه فرصت توبه را هم از دست داده است ! پس خودتان سزاوارتريد كه راهى براى خود برگزينيد . اگر كسى از طرف ما به سويتان آمد ، بنگريد براى چه هدفى خروج مى كنيد ! نگوييد زيد ]بن حسن[ خروج كرد ]پس ما هم بايد قيام كنيم[ ! زيد عالِم و درستكار بود و شما را به سوى خود نخواند ، بلكه براى رضايت آل محمد(صلى الله عليه وآله) فرا خواند . اگر پيروز مى شد ، شما را به آنچه كه فرا خوانده بود ، عمل و وفا مى كرد . او بر ضد سلطان جامعه خروج كرد ، تا وى را شكست دهد ، اما امروز كسى كه به نام ما خروج كند ، به چه هدفى شما را مى خواند ؟ به رضايت آل محمد ؟! شما را شاهد مى گيرم كه ما به اين عمل راضى نيستيم و قيام كننده ، امروز نافرمانى ما كرده ، احدى همراهى اش نخواهد كرد ! اگر پرچم هايى را اطرافش ببيند و فرماندهى را به عهده بگيرد ، حتماً از ما نافرمانى خواهد كرد ، مگر قيام كننده اى كه بنى فاطمه(عليها السلام) يرامونش گرد آيند . به خدا سوگند ! رهبر شما كسى جز او نيست كه اطرافش جمع شده اند . اگر ماه رجب بود، با ياد و نام خدا قيام كنيد واگر خواستيد قيام را تا ماه شعبان به تأخير بياندازيد، مشكلى نيست ، يا اگر دوست داشتيد ، ميان اهل و عيالتان روزه بگيريد ، شايد اين كار برايتان بهتر باشد و نشانه سفيانى ، برايتان كافى است .

     علل الشرائع /577 از عيص بن قاسم آورده است كه شنيدم ابوعبدالله فرمود : از خدا پروا كنيد و مراقب خويش باشيد . سزاوارترين افراد براى مراقبت از خويش ، خودتان هستيد. اگر كسى دو جان داشت و با يكى تجربه مى كرد و با جان ديگر توبه مى نمود ، خوب بود اما انسان فقط يك جان دارد ، وقتى از دست برود ، به خدا كه فرصت توبه هم از دست رفته است .

     اگر كسى به نام ما قيام كرد و شما را به رضايت ما ]آل محمد[ فرا خواند ، شما را سوگند مى دهيم كه ما راضى نيستيم ! امروز كه تنهاست ، از ما اطاعت و پيروى نمى كند ، چه رسد به وقتى كه پرچم ها در اطرافش برافراشته شود ! ( به نقل از منبع ، بحار 46/178 و 52/301 از كافى ) .

     كافى 8/264 از سدير آورده است كه ابوعبدالله فرمود : اى سدير ! در خانه ات باش ، مانند اثاث خانه ، بى حركت بمان و تا زمانى كه شب و روز مى چرخد ، يك جا بنشين ، اما وقتى به تو خبر رسيد كه سفيانى خروج كرده ، به سوى ما كوچ كن، گرچه مجبور شدى كه پياده بيايى ! ( به نقل از كافى ، وسائل الشيعة 11/36 ; بحار 52/303 و 270 ) . در روايت ديگرى چنين آمده است: ]راوى :[ گفتم كه فدايت شوم ! آيا پيش از آن رخدادى هست ؟ فرمود : آرى ، سه انگشت دستش را بالا آورد و فرمود : در شام سه پرچم خواهد بود : پرچم حسنى ، پرچم امويان و پرچم قيسى . سفيانى خروج مى كند و مانند محصول درو شده ، همه را از بين مى بَرَد كه هرگز چنين كشتارى نديده اى !

 

رواياتى از امام صادق و امام رضا

     نعمانى /253 از ابو الحسن الرضا(عليه السلام) آورده است : پيش از اين امر ]ظهور[ سفيانى ، يمانى و مروانى و شعيب بن صالح مى آيند . پس چگونه مى گويند اين و آن خواهد شد ؟! ( اثبات الهداة 3/735 ; بحار 52/233 ) .

     كافى 8/331 از معلى بن خنيس آورده است : پيش از ظهور عباسيان ، نامه عبدالسلام بن نعيم ، سدير و چند نفر ديگر را خدمت ابوعبدالله(عليه السلام) بُردم . نوشته بودند : مى توانيم امر ]حكومت[ را به شما بسپاريم ، نظرتان چيست؟ ]راوى مى گويد :[ امام نامه ها را بر زمين زد و فرمود : من امام اينها نيستم. آيانمى دانند امامشان كسى است كه سفيانى را مى كشد ؟!

     ايقاظ /265 ; بحار 47/297 و 351 و 52/266 ; كشى 353 ، كه در آن آمده است : من امام اينها نيستم . آيا نمى دانند كه با سفيانى رو در رو خواهند شد ؟!

     نگارنده : مى بايست به فشارهايى كه شيعيان و طمعورزان حكومت به امامان وارد مى كردند ، توجه داشت . اينها مى خواستند از ائمه ، اجازه فعاليت سياسى گرفته و به بهانه آن كه پيامبر به مهدى و دولتش بشارت داده است به نام آنها انقلاب كنند ، اما ائمه نمى پذيرفتند و براى امت توضيح مى دادند كه از شروط ظهور مهدى(عليه السلام) خروج سفيانى پيش از ايشان است .

تأثير احاديث سفيانى بر پيروان امويان

     طبيعى است كه امويان و پيروانشان پس از سقوط دولت آنها ، از احاديث سفيانى سوء استفاده كنند و اعلام كنند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ظهور اين حاكم قدرتمند را خبر داده است و برايشان مهم نبود كه سفيانى طاغى و ملعون باشد ، در نتيجه بسيارى از بنى اميه و ديگران ادعا نمودند كه سفيانى موعود بوده ، عده اى شورش ها را بر ضد عباسيان رهبرى كرده ، پيروان جنگجويى داشتند .

     نويسنده كتاب خطط الشام چندين شورش به نام سفيانى را بيان كرده است ، از جمله 1/154 شورش على بن عبد الله بن خالد بن يزيد بن معاويه بن ابو سفيان كه در سال 195 در شام خروج كرد ، در زمان خلافت امين عباسى كه به ابو عميطر معروف بود .

     همچنين شورش سعيد بن خالد اموى پس از ابو عميطر ; و نيز در صفحه 164 از شورش مبرقع در شام در سال 227 در زمان خلافت معتصم نام مى بَرَد . در 2/185 از شورش عثمان بن ثقاله كه در عجلون اردن ، سال 816 شوريد و ادعا كرد سفيانى موعود است . در 1/161 گفته مأمون عباسى را مى آورد : « اما رهبران « قضاعه » منتظر سفيانى و خروج اويند تا از پيروانش گردند » و نيز ديگر ادعاهاى سفيانى .

     از سوى ديگر ، زياده گويى هايى درباره شخصيت سفيانى در احاديث منابع سنى مى بينيم ، تا جايى كه برخى مى پندارند كه صفات غيبى داشته و چنان كه در احاديث به آن پرداخته شده ، گويا توسط خدا مبعوث گشته است .

     ابن حماد 2/699 و 1/279 و 283 از على(عليه السلام) نقل مى كند : سفيانى از فرزندان خالد بن يزيد بن ابو سفيان است . مردى است تنومند ، آبله رو است و لكه سفيدى در چشم دارد . از ناحيه شهر دمشق و از وادى به همراه هفت نفر خروج مى كند كه به آن وادى يابس مى گويند . يكى از آنها پرچمى دارد كه پيروزى را زير پرچم او مى پندارند . مردم تا سى ميل پيش روى سفيانى ، مى ترسند . اگر كسى آن عَلَم را ببيند و بخواهد با آن رويارويى كند ، شكست مى خورد .

     از جمله زياده گويى و مبالغه گويى هايى كه درباره سفيانى مى گويند و به او ويژگى هاى غيبى مى دهند ، آن است كه مى پندارند : سفيانى در خواب سراغ افرادى مى آيد و مى گويد كه برخيز ، وى سه عصا در دست دارد كه به هر كسى بزند ، مى ميرد . . . سفيانى در خواب به او مى گويد : برخيز و بيرون شو ! پس برمى خيزد اما كسى را نمى يابد . بعد براى بار دوم سراغ شخص مى رود و همان سخن را مى گويد ; بار سوم مى گويد : برخيز و بيرون برو و ببين چه كسى درِ خانه ات هست !

     بار سوم ، به طرف در خانه اش مى رود و مى بيند كه هفت يا نُه نفر كه پرچمى دارند در آن جا هستند و مى گويند : ما يارانت هستيم كه همراهشان خروج مى كند. مردمى از روستاهاى وادى يابس ، از سفيانى پيروى مى كنند . حاكم دمشق مى آيد كه با وى بجنگد . وقتى نگاهش به پرچم سفيانى مى افتد ، شكست مى خورد . والى دمشق در آن وقت ، حاكم منصوب از طرف بنى عباس است . ابن حماد 1/280 .

     برخى آگاهان مى گويند كه وادى يابس ، از درعا ( نزديك مرز سوريه با اردن ) تا نزديك نابلس ( داخل فلسطين ) است .

     ملاحظه سوم آن است كه اكثر احاديث سُنى ها درباره سفيانى ، مُرسَل و از گفته هاى تابعين ، و بيشتر احاديث تحريف شده از پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) است ، كه بافته هاى خيالى خود را به آن افزوده اند .

     مجموعه زير نمونه اى از اين احاديث است :

     ابن حماد 1/278 و 288 و 279 از ابو جعفر(عليه السلام) : سفيانى به اندازه مدت زمان نُه ماه حاملگى يك زن حكومت مى كند .

     عقد الدرر /86 و 76 از ارطاة : وقتى ترك و روم گرد هم بيايند ، روستايى در دمشق فرو برود و قسمتى از ديوار غربى مسجد دمشق فرو بريزد، سه پرچم در شام برافراشته مى شود: ابقع ، اصهب و سفيانى . دمشق محاصره مى گردد و مردى و همراهانش كشته مى شوند . دو مرد از آل ابو سفيان خروج مى كنند كه پيروزى از آنِ دومى است . وقتى پيروان «ابقع»از مصر مى آيند، سفيانى با سپاهش بر عليه شان خروج مى كند، سپس آنقدر تركان وروميان را در قرقيسيا مى كشد كه حيوانانت وحشى، از گوشت شان سير مى شوند.

     ص 76 از ابو قبيل : سفيانى بدترين حكمران است . عالميان و فاضلان را نيست و نابود مى كند . در ابتدا از آنها يارى مى خواهد ، هر كسى سرباز زند ، او را مى كشد .

     ص 80 : سفيانى هر كسى را كه نافرمانى كند ، مى كُشد و آنها را با ميخ مى كوبد و در ديگ مى پزد . مدت حكومت او ، شش ماه است .

     ص 86 از ابن عباس : سفيانى خروج مى كند و كشتار مى كند ، حتى شكم زنان را مى درد و كودكان را در ديگ هاى بزرگ مى جوشاند .

 

جنگ قرقيسيا

     قرقيسيا شهرى كوچك نزديك سرچشمه رود خابور در نهر فرات است كه امروز به ويرانه اى نزديك شهر دير الزور ، كنار مرز سوريه تبديل شده و به مرز تركيه هم نسبتاً نزديك است .

     معجم البلدان حموى 4/328 مى گويد : اين شهر ، به سبب قرقيسيا بن طهمورت ملك به اين نام ناميده شد . حمزه اصفهانى مى گويد : قرقيسيا معرّب كركيسيا است كه برگرفته از « كركيس » ، نام محل اسب دوانى است كه به عربى «حلبه» مى گويند و در شعر ، بسيارى اوقات بصورت مقصور مى آيد . ( آخرش حذف مى شود ) .

     برخى روايات در مورد نبردى بزرگ در آن سامان سخن گفته كه بعضى وقت آن را معين كرده و بين بنى عباس و بنى اميه دانسته اند . بعضى روايات هم آن را به سفيانى ربط داده اند كه در زمان امام مهدى(عليه السلام) خواهد بود اما برخى ديگر ، سبب درگيرى را گنجى مى دانند كه در مسير فرات پيدا مى شود و بين سفيانى و اتراك اختلاف پيش مى آيد .

     از جمله روايات ، كافى 8/295 از امام باقر(عليه السلام) آورده است كه به ميسّر فرمود : فاصله شما و قرقيسيا چقدر است ؟ عرض كردم : نزديك است ، كنار ساحل فرات ، فرمود : اتفاقى در آنجا خواهد افتاد كه از روزى كه خدا آسمان ها و زمين را آفريده و تا زمانى كه آسمان ها و زمين وجود خواهند داشت ، مانند آن وجود نداشته و نخواهد داشت . ]ميدان جنگ[ سفره پرندگان خواهد بود و درندگان زمين و پرندگان آسمان ، از آن سفره سير خواهند شد . افراد قبيله « قيس » در آن نبرد كشته مى شود و خونخواه و طرفدارى نخواهند داشت .

     صاحب كافى مى گويد : عده اى اين روايت را آورده اند و اضافه كرده اند : منادى ندا مى دهد : بياييد و گوشت ستمگران را بخوريد !

     در /278 از حذيفه بن منصور از امام صادق(عليه السلام) : خدا مائده (در روايتى « مأدبه» ) و سفره اى در قرقيسيا دارد كه فردى از آسمان از اين رخداد مطلع مى شود و مى گويد : اى پرندگان آسمان و درندگان زمين ! بياييد از گوشت بدن ستمگران سير شويد !

     در /303 از عبد الله بن ابى يعفور آمده است كه ابو جعفر(عليه السلام) به من فرمود : فرزندان عباس و مروان در قرقيسيا نبردى خواهند داشت كه در آن نبرد زورمندان به بلوغ نرسيده، پير مى شوند . خداوند پيروزى را نصيب شان نخواهد كرد و به پرندگان آسمان و درندگان زمين وحى مى شود كه از گوشت ستمكاران سير شويد . آن گاه سفيانى خروج مى كند . به نقل از منبع ، اثبات الهداة 3/739 ; بحار 52/246 و 251 .

     از جمله رواياتى كه در مورد خروج سفيانى و ظهور امام مهدى وارد شده ، حديثى است كه مفيد در اختصاص /255 آورده است : جابر جعفى مى گويد كه ابوجعفر(عليه السلام) به من فرمود : اى جابر ! سرِ جايت بمان و تكان نخور ]=كارى نكن [تا نشانه هايى را كه برايت مى گويم ، ببينى و آنها را دريابى : نشانه اول ، اختلاف فرزندان فلانى ]بنى عباس بر سر مُلك[ است كه گمان نمى كنم آن را ببينى ، ولى پس از من اينها را نقل كن . نشانه ديگر صدايى است كه از آسمان شنيده مى شود ، همچنين صدايى كه از جانب دمشق به شما مى رسد و نويد فتح مى دهد . قريه اى از شام به نام « جابيه » فرو مى رود و قسمت راست مسجد دمشق فرو مى ريزد و گروهى از تركستان خروج مى كنند ، و پس از آن اوضاع مردم آشفته خواهد شد . برادران ترك در جزيره پياده مى شوند و جمعى از روم خروج كرده و در « رمله » فرود مى آيند .

     اى جابر ! در آن سال در هر نقطه اى از مغرب زمين ، كشمكش زيادى روى مى دهد . نخستين سرزمين عرب كه خراب مى شود ، شام است . در شام سه پرچم مختلف با هم جنگ خواهند داشت : پرچم اول اصهب ( سرخ و سفيد ) پرچم دوم ابقع (سياه و سفيد) و پرچم سوم سفيانى است . سفيانى با پرچم ابقع برخورد مى كند و با هم مى جنگند و او و تمام همراهانش را به قتل مى رساند . بعد پرچم اصهب را تار و مار مى كند . آن گاه هدفى جز رفتن به عراق ندارد . سپس لشكر او به قرقيسيا مى رسد و جنگى در آنجا جنگ درمى گيرد كه صد هزار نفر از ستمگران كشته مى شود .

     پس از آن سفيانى هفتاد هزار لشكر به كوفه مى فرستد ، آنها مردم كوفه را يا مى كشند، يا دار مى زنند ، و يا به اسيرى مى گيرند . در اين بين چند لشكر از خراسان با سرعت برق، منازل ميان راه را طى مى كنند . چند نفر از ياران قائم در ميان آنها هستند . سپس مردى از موالى اهل كوفه قيام مى كند ، ولى سرلشكر سفيانى او را بين حيره و كوفه به قتل مى رساند .

     آن گاه سفيانى لشكرى به مدينه مى فرستد . مهدى از مدينه به مكه مى رود . چون خبر رفتن مهدى از مدينه به سرلشكر سفيانى مى رسد، لشكرى را به دنبال او مى فرستد، ولى وى را نمى يابند . مهدى مانند موسى بن عمران ، با ترس و لرز وارد مكه مى شود . سرلشكر سفيانى در بيابان « بيدا » فرود مى آيد . در آن جا گوينده اى از آسمان صدا مى زند : اى بيدا ! اين قوم را نابود گردان ، و با اين صدا زمين آنها را در كام خود فرو مى برد . تنها سه نفر از آنها باقى مى ماند كه خدا صورت هاى آنها را به عقب برمى گرداند . آن سه نفر از قبيله كلب اند . اين آيه درباره اينها آمده است :

     « اى كسانى كه كتاب آسمانى به شما داده شد ! ايمان بياوريد به آنچه نازل كرديم ، كه آنچه را نزد خود داريد ، تصديق مى كند ، پيش از آن كه بعضى از صورت ها را تغيير دهيم ، و آن را به پشت برگردانيم » ( نساء/50 )

     در آن روز قائم در مكه است . او در آن جا به بيت الحرام ( خانه خدا ) تكيه مى دهد ، در حالى كه به آن پناه بُرده است . مى گويد : اى مردم ! ما از خدا و هر كسى كه دعوت ما را بپذيرد ، يارى مى طلبيم . من از خانواده محمد ، پيغمبرتان هستم . ما از هر كس به خدا و محمد نزديك تريم . . .

     ابن حماد 1/258 گفته « ارطاة » را نقل كرده كه معركه قرقيسيا را به سفيانى ربط داده و طرفين را ترك و روم قرار داده و مى گويد : وقتى ترك ها و روميان گرد بيايند و قريه اى در دمشق فرو رود و ديوار سمت غرب مسجد دمشق فرو ريزد ، در شام سه پرچم برافراشته مى شود : ابقع ، اصهب و سفيانى . در دمشق مردى و همراهانش محاصره شده و كشته مى شوند و دو نفر از آل ابو سفيان خروج مى كنند كه پيروزى با دومى است . وقتى پيروان « ابقع » از مصر حركت كنند ، سفيانى با سپاهش بر ضد آنها شورش مى كند ، و آنقدر از تركان و روميان در قرقيسيا مى كشد كه درندگان زمين از گوشت شان سير مى شوند .

     اما اين روايت ، فقط سخنى بُريده است . همچنين چند روايت وجود دارد كه احاديث را مربوط به گنجى مى داند كه در آن اختلاف دارند . روشن ترين روايت ، روايتى است كه از ابن حماد 1/239 و مانندش در 335 و 2/611 از پيامبر آورده شده است : « كوهى از طلا و نقره در مسير فرات نمايان مى شود كه از هر نُه نفر كه براى دستيابى بر آن بجنگند ، هفت نفر كشته مى شوند . اگر شاهد چنين وضعى بوديد ، نزديك آن نشويد . . . فتنه چهارم هجده سال است ، سپس رخدادهايى نمودار مى شود كه خود را نشان مى دهد و فرات كوهى از طلا را نمايان مى كند . امت بر آن هجوم آورده ، از هر نُه نفر ، هفت تن كشته مى شود .

     ص 82 از على(عليه السلام) : سفيانى در شام ظهور مى كند ، آن گاه نبردى ميان آنها در قرقيسيا رخ مى دهد ]و آن قدر كشته مى دهد[ كه پرندگان آسمان و درندگان زمين از لاشه هايشان سير مى شوند . سپس در پشت سرشان جنگى رخ مى دهد و گروهى مى آيند تا وارد خراسان شوند . لشكر سفيانى در پى اهالى خراسان مى آيند ، چنانكه شيعه آل محمد را در كوفه مى كشند ، آن گاه اهل خراسان در پى مهدى بيرون مى روند .

     به نقل از منبع حاكم 4/501 ; عقد الدرر /87 از حاكم با تفاوت ; كنز العمال 11/284 .

     نگارنده : مقصود از فتنه چهارم در اين حديث معلوم نيست ، چرا كه تعداد فتنه ها در روايات ناهمگون است . با اينكه تشخيص آخرين فتنه متصل به ظهور مهدى(عليه السلام) آسان است اما اكثر نصوص مربوط به اين معركه ، مُرسَل و گفته اشخاص بوده و جزء احاديث نبوى نيست اما اگر درست باشد ، احتمال دارد كه گنج مذكور ، منبع نفت يا معدن طلا و نقره باشد كه محل درگيرى سه دولت مى شود اما بيشتر احاديث مى گويد طرف مقابل سفيانى در اين معركه ، ترك ها هستند و چون درگيرى به خاطر ثروتى است كه در مرزهاى سوريه و تركيه وجود دارد ، بنابراين ممكن است منظور از ترك ها ، اهالى فعلى تركيه باشند .

     برخى روايات مى گويد پيش از خروج سفيانى ، عده اى در جزيره اى كه جزيره ربيعه يا ديار بكر ، نزديك قرقيسياست ، فرود مى آيند . شايد مقصود روس ها يا ديگران باشند كه امت ترك ناميده مى شوند .

     بر اساس روايات ، مهدى(عليه السلام) نخستين پرچم خود را براى جنگ با تركان برمى افرازد . مقصود از جزيره در اينجا منطقه اى نزديك موصل است كه آن نيز ديار ربيعه ناميده مى شود ، اما « رمله » كه نيروهاى روم در آنجا فرود مى آيند ، شايد « رمله » فلسطين يا مصر باشد ، والله العالم !

به این مطلب امتیاز بدهید:  1  2  3  4  5 

موضوعات مرتبط با این مطلب : سیدخراسانی.سیدیمانی.سفیانیشام قبل ازظهورسرزمين هاى شام در عصر ظهور
____________________________________________________
برچسب ها:
نوشته شده در تاريخ یکشنبه 3 شهریور 1392 توسط محمدنبی مرادقلی | نسخه قابل چاپ | تعداد بازدید 118 بار
فصل هفدهم : مصر در عصر ظهور امام مهدى(عليه السلام) الكتاب : دانشنامه امام مهدى(عليه السلام)    |    القسم : كتب مفيدة للشيخ وغيره    |    القرآء : 1834

فصل هفدهم

          مصر در عصر ظهور امام مهدى(عليه السلام)

      احاديثى در خصوص مصر در عصر ظهور امام مهدى(عليه السلام) وارد شده است اما احاديث ضعيفى نيز دارد . برخى مربوط به جنبش فاطمى ها و ورودشان به مصر و سرزمين هاى شام است كه برخى راويان آنها را با احاديث مربوط به خروج سفيانى و ظهور مهدى(عليه السلام)آميخته اند . برخى از اين احاديث صحيح است و اهالى مصر و نجيبان مصرى را كه از ياران ويژه امام مهدى اند ، ستوده اند و مى گويند : امام مهدى(عليه السلام) مصر را منبر جهانى اسلام مى كند.

     نمونه اى از اين احاديث را بيان مى كنيم :

     به نقل از فتح البارى 13/277 گذشت : ابو نعيم از طريق كعب الاحبار آورده است كه مادر دجال ، وى را در « قوص » از مناطق مصر ، به دنيا مى آورد . بين به دنيا آمدن تا خروجش سى سال طول مى كشد .

     نگارنده : مقصود « كعب » از اين گفته نادرست ، آن است كه به نظر آنها « دجال » پادشاه يهوديان است و مانند موسى(عليه السلام) در مصر متولد شده و بنى اسرائيل را رهبرى مى كند . اين مطلب در فصل دجال گذشت .

     نيز حاكم 4/462 از كعب الاحبار پيشگويى دروغينى را درباره ويران شدن مصر روايت كرده است : جزيرة العرب از خرابى ايمن است ، تا ارمنستان خراب شود . مصر از خرابى ايمن است تا جزيرة العرب خراب گردد . كوفه از خرابى ايمن است تا مصر خراب شود . نبردى نخواهد بود تا كوفه خراب شود و شهر كفر فتح نمى شود تا نبرد رخ دهد ، دجال خروج نمى كند تا شهر كفر فتح شود .

     نگارنده : اين حديث ، از دروغ هاى « كعب » است . گفته شد كه وى بين مسلمانان شايعه كرد كه دجال بلافاصله پس از فتح قسطنطنيه خروج مى كند و مكه و مدينه خراب مى شوند ; همچنين مصر و سرزمين هاى مسلمانان ويران مى گردد . « كعب » در ترويج دروغ هايش در ستايش شام و نكوهش حجاز و مصر و عراق كوشا بود و گفته هايش توسط شاگردانش به احاديث نبوى تبديل شد، از جمله حديث ابن عمر كه پيامبر فرمود: ابليس وارد عراق شد و در آنجا قضاى حاجت كرد ، بعد وارد شام شد اما وى را از آنجا راندند ، سپس به مصر رفت و آنجا تخم گذاشت كه جوجه شد ، سپس بساطش را آنجا گستراند ! در روايت ابن عساكر آمده است : بر آنجا تكيه زد .

     به روايت طبرانى در اوسط 6/286 و معجم الكبير 12/262 ; ابن عساكر در تاريخ دمشق 1/99 از اياس بن معاويه كه رسول خدا فرمود : خدا به خاطر من براى شام و اهالى اش ضامن شد اما ابليس به عراق رفت و در آنجا تخم گذاشت كه جوجه شد ، سپس به مصر رفت و بساطش را گستراند و تكيه زد !

     نيز فرمود : كوه شام ، كوه پيامبران است . در /317 و 318 آمده است : سپس وارد شام شد اما وى را راندند، تا به « بُساق »(1) رسيد .

     زوائد 10/60 روايت را توثيق كرده ، ابن جوزى در الموضوعات 2/57 ]= احاديث جعلى[ بيان كرده و ضعيف شمرده است .

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عقبه بُساق ، چنان كه در معجم البلدان 1/413 است ، در راه مصر است .

 

 

     در جواهر التاريخ 2/390 گفتيم كه راويان خلافت با تعصب نسبت به شام و بنى اميه بار آمدند و تربيت شدند ، حديث صحابى جليل عمرو بن حمق خزاعى را در ستايش مصر ، به رغم آن كه عالِمانشان حديث وى را صحيح مى دانستند ، نپذيرفتند . در مستدرك حاكم 4/448 آمده است كه عمرو بن حمق از رسول خدا نقل كرده است : فتنه اى خواهد بود كه سالم ترين مردم ( يا فرمود : بهترين مردم ) در آن ، سپاه غربى است ، از اين رو به مصر آمدم . معجم الأوسط طبرانى 8/315 ; بخارى در تاريخ الكبير 6/313 . . .

     به نظر سنى ها ، هر چه كه معاويه و كعب الأحبار درباره برترى شام و اهالى آن بر جهان گفته ، صحيح است !

     سيوطى در شرح بر صحيح مسلم 4/513 آورده است : طبرانى روايت كرده و حاكم آن را صحيح دانسته كه عمرو بن حمق مى گويد كه رسول خدا فرمود : فتنه اى خواهد بود كه سالم ترين مردم در آن سپاه غربى است . ابن حمق گفته است : بدين سبب مصر را بر مناطق شما ترجيح دادم !

     « محمد بن ربيع جيزى » روايت را در مسند الصحابه آورده و گفته كه وارد مصر شدند و افزوده است : شما سپاه غربى هستيد . اين حديث ، فضلى براى مصر در بيان ملت اسلام است كه گرفتار فتنه هاى اندك بوده ، در طول مدت تاريخ اسلام ، بى بلا بوده اند و مصر دچار ناملايماتى كه به ديگر مناطق رسيد ، نشد و همچنان معدن دانش و دين ماند و سرانجام مركز خلافت و محل كوچ همگان شد ! اكنون پس از مكه و مدينه ، هيچ سرزمينى مانند مصر در ظاهر ، شعائر و نمودهاى دينى آشكار و برجستگى ندارد !

 

نجيبان مصر ، وزيران امام مهدى

     الغيبه طوسى /284 از جابر جعفى از امام باقر(عليه السلام) آورده است : بين ركن و مقام ، سيصد و اندى ، به شمار جنگجويان بدر با قائم(عليه السلام) بيعت مى كنند . در ميان آنها نجيبانى از مصر، ابدالى از شام و نيكانى از اهالى عراق وجود دارند . تا زمانى كه خدا بخواهد ، آنجا مى ماند . به نقل از الغيبه ، اثبات الهداة 3/517 ; بحار 52/334 .

     الفائق زمخشرى 1/87 و تهذيب ابن عساكر 1/62 از على(عليه السلام) آورده است: قله اسلام، كوفه; هجرتگاه ، مدينه ; نجيبان از مصر و ابدال از شامند ، كه اندكند .

     ص 63 : ابدال از شام ، نجيبان از مصر و نيكان از اهالى عراقند .

     نگارنده : اين حديث فضيلت بزرگى براى مصر و اهاليش است ، چون اصحاب مهدى(عليه السلام) كه سيصد و سيزده نفرند ، همگى مقام بزرگى دارند . پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام)اينها را ستايش كرده اند و در دولت عدل الهى ، حاكمان جهانند . روايتى در منابع شيعى دلالت دارد كه وقتى امام به شام مى رسد ، پرچم هاى مصرى ها خدمت امام مى رسند و با ايشان بيعت مى كنند ، يعنى پس از پيروزى امام در جنگ قدس ، يا پيش از آن !

     در ارشاد /360 امام رضا(عليه السلام) فرمود : گويا پرچم هاى سبز رنگى از مصر را مى بينم كه در سرزمين شام با مهدى كه صاحب وصايا]ى پيامبران [ است ، مى پيوندند . به نقل از ارشاد ، كشف الغمه 3/251 ; صراط المستقيم 2/250

 

امام مهدى وارد مصر مى شود و آنجا را مركز تبليغات جهانى خود مى كند

     منابع ما ( شيعى ) از امير مؤمنان(عليه السلام) روايت كرده اند كه فرمود : منبرى در مصر خواهم ساخت و دمشق را سنگ سنگ خراب خواهم كرد . يهوديان را از مناطق عربى بيرون و عرب را با اين عصايم ادب خواهم كرد .

     راوى ( عبايه اسدى ) مى گويد كه عرض كردم : اى امير مؤمنان ! گويا مى فرمايى كه پس از شهادتت زنده مى شوى ! فرمود : هيهات ، اى عبايه ! سخنم را نفهميدى و ذهنت جاى ديگر رفت ! مردى از نسل من آن را انجام مى دهد ، يعنى مهدى(عليه السلام). معانى الاخبار /406 ; ايقاظ /385 ; بحار 53/60 .

     اين حديث دلالت دارد كه مهدى(عليه السلام) پس از نبردى ويرانگر با سفيانى ، دمشق را اشغال مى كند و يهوديان را كه در زمان ايشان در مناطق عربى پراكنده اند ، از آنجا بيرون مى راند و مصر را مركز تبليغات جهانى مى كند . روايت بعدى مى افزايد كه مهدى(عليه السلام)وارد مصر مى شود و اهالى به پيشواز ايشان مى روند .

     در مختصر البصائر /210 آمده است : على(عليه السلام) در يكى از خطبه هايش مهدى را توصيف كرد و فرمود : « صديق اكبر با پرچم هدايت روانه مى شود . . . آن گاه به مصر مى رود و بر فراز منبر براى مردم خطبه مى خواند . زمين به عدالت بشارت مى دهد ، آسمان باران مى بارد ، درختان ميوه مى دهد ، زمين سرسبزى اش را مى روياند و براى زمينيان زيبا مى شود . حيوانات وحشى در امان مى مانند ، تا آن حد كه مثل چارپايان در گوشه و كنار زمين مى چرند . نور علم و دانش در دل مؤمنان افكنده مى شود و مؤمنى به دانش برادرش نياز پيدا نمى كند . آن روز تأويل اين آيه است : « خدا هر يك را از گشايش خود بى نياز گرداند و خدا گشايشگر حكيم است » ( نساء/ 130 ) ر.ك : بشارة الاسلام /71

     روايتى وجود دارد كه بيانگر گنج ها و انباشته هايى از دانش و غيره براى مهدى در دو هرم مصر است .

     صدوق در كمال الدين /564 به نقل از احمد بن محمد شعرانى (از فرزندان عمار ياسر) از محمد بن قاسم مصرى آورده است كه ابن احمد بن طولون ، هزار كارگر را به مدت يك سال براى جستجوى درِ هِرَم به كار گرفت ، تا آن كه صخره مرمرينى يافت كه ديوارى پشت آن بود ولى نتوانست آن را خُرد كند . اسقفى از حبشه نوشته روى صخره را خواند كه از زبان يكى از فرعون ها نوشته شده بود : اهرام و كاخ هاى خارج از شهر را ساختم و دو هرم بنا نهادم و گنج ها و انباشته هايم را در آن جا پنهان كردم. ابن طولون گفت: در اين باره جز قائم آل محمد(عليه السلام) احدى نمى تواند كارى كند ! سپس تخته سنگ را به همان جايى كه بود برگرداند .

     نقاط ضعفى در روايت وجود دارد كه احتمالا به علت مطالبى است كه برخى راويان به آن افزوده اند ، اما نقاط قوّت قابل توجهى هم دارد .

     ابن حماد در كتابش ( الفتن ) رواياتى از « كعب » و ديگران درباره ارتباط مصر با رخدادهاى پس از خروج سفيانى و ورود اهالى غرب به مصر و شام بيان كرده است ، اما آنها روايات غير مستند هستند كه حتى اگر هم صحيح باشند ، منطبق با ورود لشكر مغرب فاطمى به مصر و شام است . ابن حماد 1/222 از عمار بن ياسر مى گويد : نشانه ظهور مهدى(عليه السلام) آن است كه تركان بر شما يورش مى آورند و خليفه شما كه اموال را جمع آورى مى كند ، مى ميرد و جانشين ضعيفى قرار مى دهد كه پس از دو سال بيعت با وى ، خلع و بركنار مى شود . همچنين قسمت غربى مسجد دمشق ، فرو مى ريزد و سه نفر در شام قيام مى كنند ، و نيز اهالى مغرب به سوى مصر خروج مى كنند ، كه حكومت سفيانى است . ابن منادى /44 و سنن دانى /78

     ابن حماد 1/285 به نقل از ارطاة مى گويد : وقتى ترك ها و روميان جمع شوند و قريه اى در دمشق و ديوار غربى مسجد دمشق فرو ريزد ، در شام سه پرچم برافراشته مى شود ، ابقع(1) ، اصهب(2) و سفيانى . مردى دمشق را محاصره

 

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابقع در چهره آبله دارد .

2 ـ اصهب ، نام شير است و زردگون است .

 

مى كند اما وى و همراهانش كشته مى شوند . دو مرد از فرزندان ابو سفيان شورش مى كنند كه دومى پيروز مى شود . وقتى پشتيبانان « ابقع » از مصر مى رسند ، سفيانى با سپاهش به رويارويى با آنها برمى خيزد و آن قدر ترك ها و روميان را در «قرقيسيا» مى كشد كه درندگان زمين از گوشتشان سير مى شوند .

     طوسى هم از همين نوع حديث را در الغيبه /278 به همان سند از ابن حماد به نقل از عمار ياسر آورده است كه دولت خاندان پيامبر شما در آخر الزمان خواهد بود و ظهورش نشانه هايى دارد . زمانى كه اين علائم ظاهر شد ، در جاى خود بنشينيد و هيچ كارى نكنيد تا آن نشانه ها بگذرد : وقتى كه روم و ترك به شما حمله كردند و لشكرها آراستند ، و خليفه شما ( مسلمانان ) كه كارش جمع آورى اموال بود ، جان داد و مردى درستكار به جاى او نشست ، و چند سال پس از بيعتش از خلافت بركنار شد . نابود كننده دولت آنها از همان منطقه اى است كه دولت شان در روز نخست به وجود آمد .(1) آن گاه روم و ترك به جان هم مى افتند و جنگ هاى زيادى روى مى دهد . در آن موقع كسى از قلعه دمشق صدا مى زند : واى بر ساكنان زمين از شرى كه نزديك است ! سمت غربى مسجد دمشق به زمين فرو مى رود و ديوارش فرو مى ريزد . سه نفر در شام قد عَلَم مى كنند و هر سه خواهان سلطنت هستند . يكى از آنها ابقع ( آبله رو ) ديگرى اصهب ( سرخ و سفيد ) و سومى از خاندان ابو سفيان است . وى از نهر كلب ]محلى ميان بيروت و صيدا[ مى آيد و مردم را در دمشق حاضر مى كند و غربيان به مصر حمله مى آورند. ورود آنها به مصر ، نشانه آمدن سفيانى است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابو مسلم خراسانى ، به وجود آورنده دولت بنى عباس و از خراسان بود . هلاكوخان نيز از خراسان است كه بنى عباس را منقرض مى كند .

 

 

     نگارنده : اين روايت ، به وضوح بر جنبش فاطميون مطابقت دارد اما برخى راويان با روايت سفيانى آن را اشتباه گرفته اند ، بنابراين نمى توان ثابت كرد كه سفيان رابطه و كششى به مصر دارد . روايات ديگرى هم از مصر در عصر ظهور سخن مى گويد اما يا مستند نيست و يا مربوط به رخدادهايى است كه اتفاق افتاده و گذشته است ; مانند روايات بحران اقتصادى در حجاز به سبب منع واردات مواد غذايى از مصر ; اگر اين روايت صحيح باشد ، به سده هاى نخستين مربوط مى شود كه مصر تأمين كننده مواد غذايى حجاز بود اما راويان آن را با احاديث امام مهدى آميخته اند . همچنين مانند روايت احمد 2/262 از ابوهريره كه رسول خدا فرمود: عراق پيمانه قفيز و درهمش را منع مى كند، شام مُد و دينارش را ; مصر اِردب ]= پيمانه غلات[ و دينارش را و به سر جاى اولى برمى گرديد كه شروع كرده بوديد ( سه بار فرمود ) ابو هريره مى گويد : گوشت و خون ابو هريره بر اين مطلب گواهى است !

     مانند آن را مسلم 4/2220 آورده ; ابو داود 3/166 ، بيهقى در سنن 9/137 ; دلائل النبوة 6/329 همگى به نقل از ابو هريره و . . .

     ملاحم ابن منادى/33 از ابوذر آورده است كه پيامبر فرمود: پس از يك سلطان در مصر، مردى از بنى اميه مى آيد ، اما بر حكومتش چيره مى شوند و آن را از وى مى گيرند . او به روم فرار مى كند و روميان را به طرف مسلمانان مى كشاند ، و اين نخستين نبرد است .

     تهذيب ابن عساكر 4/147 مى گويد : ديگران از وليد روايت كرده اند و ابونجم را بين حسان و ابوذر ، وارد كرده و در روايت افزوده است : مردى از بنى اميه در مصر خواهد بود .

     ر.ك : الجامع الصغير 2/63 از رويانى و ابن عساكر ; الحاوى 2/91 ; المعجم الأوسط 9/56 .

     نگارنده : علاوه بر اشكال در سند ، اين مطلب ، شايد رخدادى باشد كه واقع شده و تمام گرديده است اما منافى فرمايش پيامبر نيست كه فرمود : اين نخستين نبرد است ، يعنى از جمله رخدادهاى مربوط به ظهور مهدى است .

به این مطلب امتیاز بدهید:  1  2  3  4  5 

موضوعات مرتبط با این مطلب : مصردراخرالزمانمصر در عصر ظهور امام مهدى(عليه السلام)
____________________________________________________
برچسب ها:
.: Weblog Themes By blogskin.ir :.